پرسمان حضرت زهرا علیها السّلام (3)
پرسمان حضرت زهرا علیها السّلام (3)
پرسمان حضرت زهرا علیها السّلام (3)
(83 پرسش و پاسخ درباره حضرت زهرا سلام الله علیها)
لطفاً به اين شبه كه امروزه در بعضي از محافل در جامعه شايع شده است پاسخ گوييد.
جواب: سكوت علي(علیه السّلام) ناشي از اقتدار علي(علیه السّلام) بود، ليكن اقتداري كه به خاطر مصلحت اسلام، اين بار دست به شمشير نمي برد گرچه براي او بسيار تلخ است.
توضيح: اين سؤالها و سؤالهايى مانند آنها، همه به يك سؤال بر مىگردند و آن اين است: «چرا على(علیه السّلام) دست به شمشير نبرد و سكوت كرد؟» براى روشن شدن جواب اين سؤالها بايد به اين چند مطلب اشاره شود:
1ـ حضرت على(علیه السّلام) امام معصوم است و هيچ گاه از او كار باطل و حرف ناحق سر نمىزند. همان طورى كه پيامبر هم معصوم است و هر كارى انجام بدهد، حق است. مقصود از اين سؤالها اين نيست كه ما به كار امام يا پيامبر اعتراض داريم. بلكه هدف ما از طرح اين سؤالها اين است كه مىخواهيم شناخت و معرفت ما بالاتر برود و هر چه امام يا پيامبر را بهتر بشناسيم، بيشتر پيرو او مىشويم. اين نكته را همواره در نظر داشته باشيم.
2ـ على(علیه السّلام) پس از وفات پيامبر اسلام( صلّی الله علیه و آله و سلّم ) روزهاى سختى را گذرانيد. براى نمونه به بخشى از سخنان آن حضرت كه در خطبهى سوم نهجالبلاغه است اشاره مىكنيم. اين خطبه را خطبهى شِقشِقيّه مىنامند.
در اين خطبه، آن حضرت چنين درد دل مىكند: «آگاه باشيد به خدا سوگند ابوبكر جامهى خلافت را بر تن كرد در حالى كه مىدانست من قُطبِ خلافت هستم. او مىدانست كه سيل دانش از من جارى است و پرندهى دورپرواز نمىتواند به من برسد. وقتى او خلافت را غصب كرد، من لباس خلافت را رها كردم و از آن كنارهگيرى كردم و مىانديشيدم كه با دست خالى براى گرفتن حق قيام كنم يا در اين محيط تاريك كه بزرگسالان در آن فرسوده مىگردند، جوانان پير مىشوند و انسان مؤمن تا روز قيامت رنج مىكشد، صبر پيشه سازم؟ پس صبر را خردمندانهتر ديدم و صبر كردم. در حالى كه خار در چشم و استخوان در گلويم بود و با چشمان خود مىديدم كه ميراث مرا به غارت مىبرند. روزگار ابوبكر به سر آمد و خلافت را به عمر بن خطاب سپرد... بسيار شگفتآور است، ابوبكر كه در حال حيات خود به مردم مىگفت: مرا رها كنيد با اين حال خلافت را براى عمر بن خطاب وصيت كرد. هر دو از پستان شتر خلافت، سخت دوشيدند و از حاصل آن بهرهمند شدند. ابوبكر خلافت را به دست كسى سپرد كه مجموعهاى از خشونت، سختگيرى، اشتباه و پوزشطلبى بود... من در اين مدتِ طولانى وعذابآور، چارهاى جز صبر نداشتم...» (نهجالبلاغه، خطبهى سوم).
3ـ حضرت على(علیه السّلام) وقتى شنديدند كه ابوبكر را خليفه كردهاند، به خلافت او مخالفت كرد و آن را نپذيرفت، ابن قتيبه دينوري مىگويد: پس از آن كه ابوبكر را به خلافت انتخاب كردند، على(علیه السّلام) را نزد ابوبكر آوردند. به او گفتند: با ابوبكر بيعت كن. او گفت: من به خلافت شايستهترم، با شما بيعت نمىكن. شما بايد با من بيعت كنيد. شما خلافت را از انصار گرفتيد و بر آنان خويشاوندى با پيامبر را دليل آورديد و حالا خلافت را از ما كه خاندان پيامبر هستيم غصب مىكنيد؟! مگر شما به انصار نگفتيد كه محمد از ما است و آنان هم به همين جهت خلافت را به شما سپردند و حالا من مانند همين دليل را براى شما مىآورم. ما كه از همه شما به پيامبر نزديكتر و اَولى هستيم. پس بياييد به انصاف رفتار كنيد وگرنه در حالى كه آگاهى داريد، گرفتار ظلم مىشويد. عمر گفت: يا على! تو را رها نمىكنيم تا بيعت كنى. على به او گفت: خوب بدوش كه نصفش مال توست. تو كار او را امروز استوار كن كه فردا آن را به تو خواهد داد.
سپس على گفت: به خدا سوگند اى عمر! سخن تو را نمىپذيرم و بيعت نمىكنم. ابوبكر گفت: اگر بيعت نكني مجبورت نمي كنم. ابو عبيده جراح گفت: پسر عموى عزيزم! تو كم سنّ و سالى، اينها پيران قوم تواند، تو مانند آنان تجربه ندارى، ابوبكر از تو قوىتر است. پس بيا اين امر را به ابوبكر تسليم كن و اگر زنده ماندى تو سزاوار آن هستى. على(علیه السّلام) گفت: اى مهاجران! خدا را در نظر بگيريد، حكومت و سلطنت حضرت محمد را از خانهاش بيرون نكنيد و به خانههاى خود نبريد و صاحبان آن را كنار نزنيد. به خدا قسم اى مهاجران! ما از همه شايستهتريم. بشير بن سعيد گفت: يا على! اگر انصار اين سخنان تو را پيش از بيعت با ابىبكر مىشنيدند همه به تو رأى مىدادند. (الامامه و السياسه، ج 1، ص 28، در يك مجلد، تحقيق استاد على شيرى).
ابن قتيبه مىگويد: ابوبكر سراغ كسانى را كه بيعت نكرده و در نزد حضرت على(علیه السّلام) بودند گرفت. عمر بن خطاب را به سوى آنان فرستاد. عمر بن خطاب به خانه على(علیه السّلام) آمد و آنان را صدا زد و گفت: بياييد بيعت كنيد. آنان از بيرون آمدن امتناع كردند. عمر بن خطاب هيزم خواست و گفت: سوگند به آن كه جان عمر در دست اوست، يا بايد از خانه خارج شويد و يا خانه را بر سرتان آتش مىزنم. به عمر بن خطاب گفتند: فاطمه دختر پيامبر هم در خانه است. گفت: گر چه فاطمه در آن جا باشد. در پى اين تهديد، همه بيرون آمدند و بيعت كردند، فقط حضرت على(علیه السّلام) بيعت نكرد (همان، ص 30).
ابن قتيبه دينورى از علماى اهل سنت و جماعت است. بنابر اين على(علیه السّلام)، بيعت نكرد، بلكه آن حضرت را بعدها مجبور به بيعت كردند (بحار، ج 29، ص 468).
4ـ على(علیه السّلام) پس از وفات پيامبر اسلام( صلّی الله علیه و آله و سلّم ) تنها ماند و كمك نداشت و اگر آن حضرت كمك و نيروى كافى داشت، دست به شمشير مىبرد و حق را به صاحب حق برمىگردانيد. در خطبهى 217 نهجالبلاغه دشتى، ص 444 مىخوانيم: «خدايا براى پيروزى بر قريش و يارانشان از تو كمك مىخواهم، آنان پيوند خويشاوندى مرا بريدند و كار مرا دگرگون كردند و همگى براى مبارزه با من در حقى كه از همه آنان سزاوارترم متحد گرديدند و گفتند: حق را اگر توانى بگير و يا اگر تو را از حق محروم دارند يا با غم واندوه صبر كن. و يا با حسرت بمير. به اطرافم نگريستم. ديدم كه نه ياورى دارم و نه كسى از من حمايت مىكند. جز خانوادهام كه مايل نبودم جانشان به خطر بيفتد. پس خار در چشمم فرو رفته ديده بر هم نهادم و با گلوى استخوان در آن گير كرده، جام تلخ را جرعه جرعه نوشيدم و در فرو خوردن خشم در امرى كه تلختر از گياه حنظل و دردناكتر از فرو رفتن تيزى شمشير در دل بوده، شكيبائى كردم (نهجالبلاغه دشتى، ص 446).
روزى اشعث بن قيس گفت: يا على! چرا شمشير نكشيدى تا حق خود را بگيرى؟ على(علیه السّلام) به او فرمود: از همهى بدريان، از همهى مهاجران و انصار كمك خواستم و از آن همه مردم فقط چهار نفر پاسخ مثبت دادند: سلمان، ابوذر، مقداد و زبير و از خاندان خودم هم كسى نبود كه بتوانم با آن دست به كارى بزنم. حمزه كه در جنگ احد كشته شد و جعفر هم در جنگ موته. من ماندم و دو نفر از خاندانم. عباس و عقيل. اين دو نفر هم كه قوى نبودند و به خاطر نبودن كمك و ياور، مرا به بيعت مجبور كردند (بحار، ج 29، ص 468).
على(علیه السّلام) به اشعث بن قيس فرمود: سوگند به خدا اگر آن روز كه با ابوبكر بيعت كردند، چهل نفر همانند آن چهار نفر داشتم سكوت نمىكردم و لكن جز آن چهار نفر هيچ كس را نيافتم (همان، ص 470).
على(علیه السّلام) همچنين فرمود: اگر قبل از بيعت با عثمان كمك و نيرو داشتم با آنان درگير مىشدم (همان، ص 471).
5ـ على(علیه السّلام) همواره خواهان وحدت جامعه نوپاى اسلامى بود و اين مسأله را هيچ گاه فراموش نكرد. و مهمتر از وحدت مسلمانان، حفظ خود دين اسلام بود. آن حضرت هم به حفظ دين اسلام مىانديشيد و هم به حفظ وحدت مسلمانان.
على(علیه السّلام) فرمود: مردم با ابوبكر بيعت كردند در حالى كه من به اين امر شايستهتر از او بودم. من هم گوش به حرف آنان كردم و از آنان اطاعت كردم. چون ترسيدم كه مردم به دورهى كفر برگردند (فرائدالسمطين، ج 1، ص 320، بيروت، 1398 قمرى).
در نهجالبلاغه، نامهى 62 آمده است: آن گاه كه پيامبر به سوى خدا رفت مسلمانان پس از وى در كار حكومت با يكديگر درگير شدند. سوگند به خدا نه در فكرم مىگذشت و نه در خاطرم مىآمد كه عرب، خلافت را پس از رسول خدا از اهل بيت او بگردانند يا مرا پس از وى از عهدهدار شدن حكومت بازدارند. تنها چيزى كه نگرانم كرد شتافتن مردم به سوى ابوبكر بود كه با او بيعت كردند. من دست باز كشيدم تا آنجا كه ديدم گروهى از اسلام بازگشته، مىخواهند دين محمد را نابود كنند. پس ترسيدم كه اگر اسلام و طرفدارانش را يارى نكنم رخنهاى در آن ببينم يا شاهد نابودى آن باشم كه مصيبت آن بر من سختتر از رها كردن حكومت بر شما است كه كالاى چند روزه دنياست و به زودى ايام آن مىگذرد. چنان كه سراب ناپديد شود يا چونان پارههاى ابر كه زود پراكنده مىگردد. پس در ميان آن آشوب و غوغا به پا خواستم تا آن كه باطل از ميان رفت و دين استقرار يافت (نهج البلاغه دشتى، ص 600، نامه 62، بند اول).
در حديثى از آن حضرت آمده است كه: ««و اَيمُ اللّهِ لولا مخافه الفرقه بين المسلمين و ان يعود الكفر و يبور الدين لكنّا على غير ما كنّا لهم عليه؛» به خدا سوگند اگر خطر تفرقه، خطر بازگشت كفر و خطر نابودى دين در ميان نبود، وضعيت غير از اين مىشد» (بحار، ج 32، ص 61 و ج 29، ص 579).
در حديث ديگرى آمده است: وقتى كه خداوند پيامبر خود را بُرد، قريش امر خلافت را غصب كردند و ما را از حق خودمان بازداشتند. من ديدم كه صبر بر اين مصيبت بهتر از به هم زدن وحدت مسلمانان و ريختن خون آنان است و مردم هم كه تازه مسلمان شده بودند (بحار، ج 29، ص 633).
6ـ در نهجالبلاغه خطبه 74 آمده است: مىدانيد كه سزاوارتر از ديگران به خلافت، من هستم. سوگند به خدا به آن چه انجام دادهايد گردن مىنهم تا هنگامى كه اوضاع مسلمين رو به راه باشد و از هم نپاشد و جز من به ديگرى ستم نشود و پاداش اين گذشت و سكوت و فضيلت را از خدا انتظار دارم و از آن همه زر و زيورى كه به دنبال آن حركت مىكنيد پرهيز مىكنم (نهجالبلاغه دشتى، خطبه 74، ص 122).
اين سخنان را على(علیه السّلام) وقتى كه مردم جمع شدند تا با عثمان بيعت كنند، فرمود.
7ـ در مورد همكارى حضرت على(علیه السّلام) با خلفاى سه گانه بايد دانست كه خلفاى سه گانه براى حل مشكل خود به آن حضرت مراجعه مىكردند و آن حضرت هم مشكل آنها را حلّ مىكرد. همكارى حضرت على(علیه السّلام) با آنان به اين معنا نيست كه حضرت با آنها دوست و صميمى بشود و با آنها رفت و آمد خانوادگى داشته باشد. على(علیه السّلام) هيچ گاه با آنان به آن صورت صميمى نبود (كلم طيب، ص 338).
براى نمونه به چند مورد از موارد همكارى اشاره مىكنيم:
ابوبكر تصميم گرفت در جنگ مرتدّان شركت كند. على(علیه السّلام) به او فرمود: تو به جنگ نرو و در مدينه بمان، تو اگر آسيب ببينى كل تشكيلات آسيب مىبيند. ابوبكر هم از تصميم خود برگشت (على بن ابىطالب مستشار امين للخفاء الراشدين، نوشتهى دكتر محمد عمر حاجى، ص 70).
وقتى كه مسلمانان بر بيتالمقدس مسلّط شدند، اهل بيتالمقدس گفتند: ما به دست رهبر شما تسليم مىشويم نه به دست شما. عمر بن خطاب در مورد رفتن به شام با صحابه مشورت كرد. عثمان گفت: به شام نرو. ولى على(علیه السّلام) فرمود: برو. عمر بن خطاب پيشنهاد حضرت على(علیه السّلام) را پذيرفت و رفت (همان، ص 100).
عمر بن خطاب تصميم گرفته در جنگ نهاوند شركت كند تا مسلمانان قدرت بيشترى پيدا كنند. ولى على(علیه السّلام) به او گفت: رفتن تو به جبههى ايران مصلحت نيست. تو در مدينه بمان. عمر هم نظر او را پذيرفت (همان، ص 107).
توجه داشته باشيم كه در ميان صحابه پيامبر كسى به پايه حضرت على(علیه السّلام) نمىرسيد و براى همين همه نيازمند به او بودند. ولى او نيازمند به هيچ كس نبود. على(علیه السّلام) گر چه كنار زده شده بود، ولى همه مسائل را زير نظر داشت و هر وقت هم راهنمايى مىخواستند، راهنمايى مىكرد.
از آن چه گذشت معلوم شد كه عوامل متعددى باعث شد كه على(علیه السّلام) دست به شمشير نبرد. اين عوامل عبارتند از:
1. بحران ارتداد
2. حفظ اسلام
3. حفظ وحدت جامعه اسلامى
4. جلوگيرى از تزلزل اعتقادى مسلمانان
5. بيزارى على(علیه السّلام) از خونريزى بين مسلمانان
و همين عوامل موجب همكارى آن حضرت با خلفاى سه گانه شد.
براى آگاه بيشتر مىتوانيد به كتابهاى زير مراجعه كنيد:
1. دانشنامهى امام على(علیه السّلام)، ج 6.
2. سياست، تحليلى بر مواضع سياسى على بن ابى طالب، نوشته اصغر قائدان
3. امام على و مسائل سياسى، نوشته محمد دشتى
4. نهجالبلاغه
جواب: بااين چند نكته به موضوع اصلى مىپردازيم: آتش زدن به درِ خانه حضرت فاطمه و سيلى زدن به آن حضرت در منابع تاريخى و روائى شيعه آمده است و براى آن كس كه شيعه است، همين مآخذ كافى است. در منابع و مآخذ اهل سنّت نيز آمده است و سنّىها مىتوانند به آن معتقد باشند. براى نمونه به چند روايت از منابع شيعه و اهل سنت اشاره مىكنيم:
1. پس از آن كه كار بيعت گرفتن از مردم تمام شد و على(علیه السّلام) و عدهاى بيعت نكردند، به خانه آن حضرت حمله كردند. در را سوزاندند، على را به زور بيرون آورند، حضرت فاطمه را تحت فشار در قرار دادند و كار به جايى رسيد كه محسن او سقط شد. على را به مسجد بردندولى بيعت نكرد و آنان گفتند: بيعت نكنى تو را به قتل مىرسانيم. روزها و ماهها گذشت. آنان تصميم به قتل على(علیه السّلام) گرفتند و قرار گذاشتند كه خالد قتل آن حضرت را به عهده بگيرد. اسماء بنت عميس از اين توطئه آگاه شد و كنيز خود را فرستاد تا آن حضرت را از توطئه آگاه سازد.اصل توطئه چنين بود كه وقتى ابوبكر نماز را تمام كرد و سلام گفت، خالد با شمشير على(علیه السّلام) را بكشد ولى وقتى نماز ابوبكر تمام شد گفت: اى خالد آنچه را دستور دادم نكن، (بحارالانوار، ج 28، ص 308 به نقل از اثباتالوصية) .
اهل سنت نيز در كتابهاى كلامى، تاريخى و حديثى مسأله آتش زدن به در خانه را آوردهاند. براى نمونه، به چند روايت اشاره مىكنيم:
2ـ بلاذرى مىگويد: ابوبكر كسى را دنبال على فرستاد تا بيايد و بيعت كند ولى حضرت على نيامد. پس از آن عمر بن خطاب در حالى كه آتش به همراه داشت، به سوى خانه على رفت. فاطمه عمر را در در خانه ملاقات كرد و گفت: اى پسر خطاب! آيا مىخواهى خانه ما راآتش بزنى؟! عمر بن خطاب گفت: بله، (انساب الاشراف، ج 2، ص 12، تحقيق محمود الفردوس العظم، دار اليقظة العربية) .
3. ابن عبد ربّه مىگويد: آنان كه از بيعت سرباز زدند عبارتند از: على، عباس، زبير و سعد بن عباده. على، عباس و زبير در خانه فاطمه نشستند. ابوبكر عمر را فرستاد تا آنها از خانه فاطمه بيرون بيايند. ابوبكر به عمر گفت: اگر سرباز زدند با آنان بجنگ. عمر به همراه آتش بهخانه فاطمه آمد تا خانه را بر سر آنان آتش بزند. فاطمه او را ديد و گفت: اى پسر خطاب! آيا آمدهاى خانه ما را آتش بزنى؟! عمر گفت: بله، مگر اين كه بيعت كنيد، (العقد الفريد، ج 5، ص 12، چاپ مصر، چاپ دوّم، تحقيق محمدسعيد العربان، 1953 و 1372) .
4. ابن قتيبه دينورى آورده است: ابوبكر عمر را به سوى كسانى كه بيعت نكردند و در خانه على تحصّن كردند، فرستاد. عمر به خانه على آمد و صدا زد ولى كسى بيرون نيامد. عمر هيزم خواست و گفت: قسم به آنكه جان عمر در دست اوست، يا بايد بيرون بياييد و بيعت كنيد ويا خانه را بر سر آنانكه در آن هستند آتش مىزنم. به او گفتند: فاطمه در آن است. عمر گفت: و لو فاطمه در آن باشد. همه بيرون آمدند ولى على بيرون نيامد. عمر نزد ابوبكر رفت و گفت: آيا نمىخواهى از على كه از بيعت سرباز زده بيعت بگيرى؟ ابوبكر به قنفذ گفت: برو على رابياور. قنفذ آمد و على به او گفت: چه كار دارى؟ قنفذ گفت: خليفه رسول خدا تو را مىخواهد. على به او گفت: زود بر پيامبر دروغ بستيد. قنفذ پيام على را به ابوبكر رساند. ابوبكر گريه طولانى كرد. عمر گفت: على را رها نكن. ابوبكر به قنفذ گفت: دوباره نزد على برو و بگو: با خليفهرسول خدا بيعت كن. على گفت: سبحان الله، آنچه را كه از آن او نيست براى خودش ادعا كرده است. قنفذ پيام على را به ابوبكر رساند. ابوبكر بازهم بسيار گريه كرد. پس از آن عمر برخاست و گروهى با او همراه شدند و به در خانه فاطمه آمدند. در زدند. وقتى فاطمه صداى آنها راشنيد، با صداى بلند فرياد كرد: «يا ابتاه» يا «رسول الله» پس از تو از پسر خطاب و پسر ابى قحافه چهها كه نكشيديم. وقتى كه گروه مهاجم گريه فاطمه را شنيدند. در حالى كه گريه مىكردند برگشتند و دلشان به حضرت فاطمه سوخت ولى عمر و عدهاى ماندند. على را بيرون آوردند وگفتند بيعت كن. على گفت: اگر بيعت نكنم چه مىكنيد؟ گفتند: به خدا سوگند گردنت را مىزنيم، (الامامة و السياسة، ج 1، ص 30، تحقيق استاد على شيرى، منشورات رضى) .
همانطور كه ملاحظه مىكنيد در منابع شيعه، اين حادثه به طور كامل ذكر شده است و منابع اهل سنّت تنها به آتش آوردن اشاره كردهاند. البته از آنان توقع نداريم كه اين حادثه را به طور كامل ذكر كنند چون اين، به زيان آنهاست و آنان تلاش مىكنند اين حادثه ذكر نشود.
اگر مىخواهيد به همه مآخذ و منابع شيعه و سنى آگاهى پيدا كنيد به كتاب «مأساة الزّهراء» نوشته جناب سيد جعفر مرتضى عاملى لبنانى، ج دوم مراجعه كنيد. اين كتاب درباره موضوع مورد بحث، بسيار مفصّل بررسى و بحث كرده است.«
جواب: آنچه در روايات فراوان مورد سفارش و تأكيد است عزاداري و محزون و گريان بودن در مصيبت شهادت و مظلوميت و فقدان اولياي الهي به ويژه سالار شهيدان، امام حسين(علیه السّلام) است. شكل عزاداري و چگونگي آن به حسب عرف و عادت و مراسم و فرهنگ جامعه اي مختلف است و در روايات بر شكل خاصي از آن تأكيد نشده است. لخت شدن در مراسم عزاداري كه در بعضي جاها معمول است تابع همين عرف و عادت است و داراي فضيلت و ارزش خاصي نمي باشد و هيچ گونه تأكيدي بر آن نشده بلكه در جاهايي كه اين مراسم در معرض ديد و تماشاي خانم ها مي باشد، ترك اين كار و با لباس عزاداري كردن بدون شك بهتر و مناسب تر است.
اما اين كه بودن اين عزاداري در محضر اولياي الهي و حضرت زهرا(سلام الله علیها) دليلي بر جسارت و بي ادبي به محضر مقدس آنها نيست، چون اولا: از نيت و قصد عزاداران كه هدفشان عرض تسليت و همدردي با آنها در اين مصيبت سنگين است به خوبي آگاهند و ثانيا: اين نظاره و ديدن، احكام عالم دنيا را ندارد و مشمول احكام عالم معناست كه احكام ويژه و مخصوص خود را دارد و اين احكام را نبايد با هم خلط و اشتباه نمود.
جواب: «وسواس» يك نوع اختلالى است كه انسان، بدون اختيار و از روى اجبار، عملى را مكررا انجام مىدهد و يا مطلب و موضوعى را در فكر و ذهن خود تكرار مىكند. اولى را «وسواس عملى» و دومى را «وسواس فكرى» گويند. در واقع در ذهن فرد وسواسى، اختلالى به وجودمىآيد كه توقف قطعى آن فكر يا آن عمل حاصل نمىشود. اغلب مبتلايان به وسواس فكرى نيز، افكار بيهوده و شرم آور يا وحشتناكى در ذهن خود به وجود مىآورند كه اين افكار در چرخهاى بىپايان، مرتب تكرار مىشود.
نكته ديگر اين كه مبتلايان به اين اختلال، قادراند پريشانى و مشكل و ناراحتى خود را، به عنوان يك مسأله خصوصى، پنهان نگه دارند و گاهى چندين ساعت دور از چشم ديگران صرف افكار يا كارهاى مخفيانه خود كنند. خوشبختانه شما با طرح و ارسال نامه، از مشكل وموضوعى كه شما را در رنج قرار داده است، ما را با خبر كردهايد و در واقع تصميم به حل و درمان آن داريد. بنابر اين شما نيمى از راه درمان را پيمودهايد و براى ادامه و حل كامل آن، بايد ضمن توجه به ضررها، عوارض و پيامدهاى سوء وسواس راهكارهاى ارائه شده را اگر انجام دهيدتا بهبودى كامل براى خود به ارمغان آوريد.
الف) ضررهاى وسواس عبارت است از: 1. اتلاف وقت و از دست دادن سرمايه ارزشمند عمر؛ زيرا بازيابى زمان از دست رفته امكان ندارد؛
2. عدم توانايى در تمركز حواس و ايجاد حواس پرتى؛
3. بازماندن از كارهاى اصلى (از جمله تحصيل علم و مطالعه و درس خواندن و به دنبال آن افت تحصيلى)؛
4. خسته شدن ذهن و بى حوصله شدن فرد براى فكر كردن درباره موضوعات مهم و اساسى زندگى و تحصيلى.
ب) راهكارهاى عملى جهت مقابله با وسواس فكرى و درمان آن عبارت است از:
1. غرقهسازى؛ بدين صورت كه فرد مبتلا به آن، با اختيار خود آن قدر خود را در معرض همان موضوعى كه از آن رنج مىبرد قرار دهد تا از آن فكر خسته و متنفّر شود. بنابراين هر روز، زمانى را به فكر كردن درباره موضوع وسواس فكرى خود اختصاص دهيد و آن چنان وآن قدر درباره آن فكر كنيد كه از آن متنفّر شويد. در نتيجه هرگاه بدون اختيار هم ذهنتان به آن معطوف شد و خواستيد از روى اجبار تكرار كنيد، اراده و اختيارتان در دور كردن آن فكر و اجتناب از آن، چيره و حاكم شود.
2. هرگاه ذهنتان بدون اختيار مشغول همان اوهام و افكار بيهوده وسواسى شد، مشت خود را محكم روى زمينى بكوبيد با گفتن ذكر «لا حول و لا قوة الا بالله العلى العظيم» از جاى خود بلند شده، تغيير حالت دهيد تا بدينوسيله از آن فكر تكرارى و وسواس رهايى يابيد.
3. كش نازكى را دور مچ دست خود بنديد. هرگاه افكار وسواس به سراغ شما آمد، با كشيدن كش و رها كردن آن روى دستتان و ايجاد درد مختصرى روى مچ خود، از آن فكر رهايى خواهيد يافت.
4. با خودتان عهد ببنديد و برنامهريزى كنيد كه زمان فكر كردن درباره موضوع وسواس، ساعت خاصى باشد (مثلاً 5/4 تا 5 بعدازظهر) و در طول روز هرگاه اوهام و افكار وارد ذهنتان شد، به خودتان بگوييد زمان فكر كردن فلان ساعت مقرر است و در زمان مقرّر نيز مدتى رابه فكر كردن درباره آن موضوع اختصاص دهيد و ذهنتان را به آن مشغول سازيد تا اين كه در طول روز و به طور پراكنده، ذهنتان مشغول آن نباشد. ضمنا آن زمان اختصاصى را به تدريج در طى (مثلاً 30 روز) روزى يك دقيقه كم كنيد تا به صفر برسد.
5. هر روز به خود تلقين كنيد كه «من قادرم افكار وسواسىام را كنار بگذارم»؛ زيرا تلقين يكى از راههاى مبارزه با افكار منفى است و وسواس فكرى نيز چيزى جز يك فكر منفى مزاحم نيست.
6. دو عامل عمده اي كه به اين گونه مشكلات دامن مي زند عبارتند از بيكاري و تنهايي . البته تعارضات فكري و رواني مبتني بر گذشته فرد در اين ميان تأثيرگذار است و ريشه يابي آن نيازمند فرصت كافي و صبر و حوصله و پشتكار است. بنابراين براي اوقات شبانه روز جدولي را تهيه كنيد و كارها و فعاليت هاي شبانه روزي خود را در آن يادداشت نموده و سعي كنيد برنامه اي تهيه نمائيد كه زمان خالي بودن فعاليت نداشته باشيد. برنامه تدوين شده بايد متناسب با توانايي هاي جسمي و رواني تان باشد و از هر گونه افراط و تفريط خودداري نمائيد. و اوقات فراغت را نيز با نوعي فعاليت ورزش، نظافت اتاق، مطالعه روزنامه، انجام فعاليت هاي هنري و هر كار مورد علاقه ديگري، پر كنيد.
7. از آنجا كه معمولاً افكار مزاحم معمولاً در تنهايي و به ذهن افراد وارد مي شود، حتي المقدور از قرار گرفتن در مكان هاي خلوت و تنهايي به مدت زياد اجتناب كنيد حتي سعي كنيد مطالعات خود را در كتابخانه و قرائت خانه اي عمومي انجام دهيد در اتاق، تنها نخوابيد، هنگام غذا خوردن، تنها غذا نخوريد و تنها مسافرت نكنيد.
هرگاه احساس تنهايي كرديد، از جاي خود برخيزيد و با ديگران ارتباط برقرار كنيد. ورزش هاي دسته جمعي انجام دهيد ارتباط خود را با افراد شاد و با نشاط و اجتماعي بيشتر كنيد و از گوشه گيري جداً بپرهيزيد.
8. هميشه روي صفحه اي از كاغذ موضوعات مختلف علمي وغيرعلمي را يادداشت شده داشته باشيد تا بتوانيد اگر افكار مزاحم به سراغتان آمد، موضوع و مسأله اي جايگزين داشته باشيد كه با اختيار خودتان در آن باره بيانديشيد و آن فكر مزاحم كه بي اختيار به سراغتان آمده، كنار بگذاريد. به هر حال هميشه موضوع جايگزين براي فكر كردن داشته باشيد.
گفتنى است كه براى درمان وسواس فكرى نياز به صبر و حوصله و پشتكار در به اجرا درآوردن راههاى فوق است تا اين كه به تدريج از آن افكار رهايى يابيد و انتظار حل و درمان يك شبه آن را نداشته باشيد. بنابراين با عمل به راهكارهاى ارائه شده و ارزيابى نتيجه آن، ميزانپيشرفت خود در مهار وسواس در مكاتبه بعدى براى ما بفرستيد تا در صورت لزوم، مطالب ديگرى برايتان ارسال گردد. ضمنا بعضى از اين راهكارها در عرض همديگر قرار دارد و هر كدام را كه بهتر مىتوانيد انجام دهيد يا بهتر جواب مىدهد، آن را اجرا و پىگيرى كنيد.
در پايان به اين نكته مهم و حياتي بايد توجه داشته باشيد كه اين گونه افكار كه مزاحم شماست به عنوان يك بيماري تلقي مي شود و هرگز مورد مؤاخذه قرار نمي گيريد به عبارت ديگر گناه نيست و از اين نظر مطمئن باشيد دليل آن هم غيراختياري بودن آن است و همين نامه و پرسش شما حكايت از آن مي كند كه در صدد حل آن بوده و ناخواسته به ذهنتان مي آييد. گناه آن است كه اظهار عجز كرده و از رحمت و لطف و مهرباني خداوند متعال مأيوس شويد. بنابراين نااميدي و يأس از خداوند زشت و ناپسند است. مطمئن هستيم با پي گيري هايي كه خواهيد كرد اين مشكل را حل مي نماييد.
جواب: علت مخفي نگه داشتن قبر حضرت صديقه طاهره(سلام الله علیها) به هيچ وجه اين نبوده كه شيعيان از تربت قبر آن بزرگوار نخورند.
دفن شبانه و مظلومانه آن حضرت و شركت افرادي خاص و انگشت شمار در اين مراسم و مخفي نگه داشتن قبر آن مخدره و ساير ابهاماتي كه در مدت زمان كوتاه بعد از فوت پيامبر وجود دارد را در جاهاي ديگر بايد جستجو كرد. (ايشان نمي خواستند كساني كه آزارشان دادند در مراسم نماز و دفن وي شركت كنند و با آن وصيت سياسي اعتراض خود را به وضع موجود بعد از رحلت پيامبر اعلام داشتند)
اما خوردن تربت مقدس امام حسين(علیه السّلام) طبق نظر فقهاي شيعه به جهت استشفاء به مقدار خيلي اندك جايز است مستند اين حكم روايات فراواني است كه بر اين مطلب دلالت مي كند از باب نمونه يك روايت را يادآور مي شويم: « «عن ابي عبدالله عليه السلام قال اكل الطين حرام علي بني آدم، ما خلاطين قبر الحسين عليه السلام من اكله من وجع شفاه لله.» « امام صادق(علیه السّلام) مي فرمايد: خوردن گل بر فرزندان آدم حرام است مگر گل قبر حسين(علیه السّلام) كه هر كس به جهت درمان آن را بخورد خداوند او را شفا خواهد داد.»
روايات فراوان ديگري مبني بر اين كه خداوند در تربت امام حسين(علیه السّلام) شفا قرار داده است.
طبق عقيده شيعه قرآن مجيد و روايات ائمه معصومين(علیه السّلام)( مصادر تشريع احكام است و همچنانكه حكم حرمت خاك را از روايات معصومين استفاده مي شود جواز خوردن تربت امام حسين(علیه السّلام) به قدري كه معين شده و با شرايط خاصي آن نيز از روايات استفاده مي شود.
حكم به حلال يا حرام بودن چيزي و دائره توسعه و تضييق آن به دست شارع است و هيچ كس راهي به آن ندارد به همين جهت هيچ كس بدون وجود دليل از آيات و روايات نمي تواند حكم به حرمت يا حلال بودن چيزي كند. اما نسبت پرستش تربت امام حسين(علیه السّلام) به شيعيان تهمتي بدون دليل است و هيچ كس به آن اعتقاد ندارد. سجده بر تربت امام حسين(علیه السّلام) مستحب است و سجده بر تربت امام حسين و ديگر چيزهائي كه سجده بر آن صحيح است عبادت و پرستش آن نمي باشد.
اينكه اهل تسنن بر فرش و سجاده سجده مي كنند آيا اين عمل پرستش سجاده است؟
همچنانكه رو كردن به خانه كعبه و يا لمس كردن حجر الاسود و ضريح هاي مقدس عبادت آن محسوب نمي شود و معبود حقيقي خداوند است و اطن مطلب كاملاً واضح است و نيازي به توضيح ندارد.
و ما از شما كه جوان و تحصيل كرده هستيد انتظار داريم منصفانه نسبت به مسائلي كه به ذهنتان مي رسد فكر كنيد - ما معتقديم بسياري از شبهه هاي انسان با تفكر منصفانه حل مي گردد.
منابع:
جواهر الكلام 36/358
وسائل الشيعه 24/228 چاپ آل البيت
جواب: در جواب اين سؤال، به اين مطلب توجه كنيد:
1. سليمان بن ابراهيم قُندوزى حنفى در كتاب خود به نام «ينابيع الموده» در جلد دوم، بابى دارد در شهادت حضرت امام حسين(علیه السّلام). در اين باب، از «مقتل ابى محتف» مطالبى را درباره امام حسين(علیه السّلام) آورده است. در صفحه 416 جلد دوم چاپ هفتم، سال 1371 هجرى شمسى، از انتشارات «الشّريف الرّضى» قم، چنين مىگويد: «و من كلام له عند وداعه مع اهله: اللهم انك شاهد على هؤلاء القوم الملاعين انّهم عمدوا ان لا يبقون من ذرية رسولك... ثم نادى: يا امّ كلثوم! و يا سكينة! و يا رقيّه! و يا زينب! يا اهل
بيتى عليكنّ منّى السّلام...» در جلد يازدم «احقاق الحق»، ملحقات، در ص 633، متن «ينابيع الموده» را آورده است و گفته است كه در «ينابيع الموده»، ص 346 چنين آمده است: «... يا ام كلثوم! و يا سُكينة! و يا رقيه و يا عاتكة و يا زينب...» كتاب احقاق الحق، نوشته قاضى نور الله حسينى مرعشى شوشترى است. حضرت آيةالله نجفى مرعشى، بر اين كتاب تعليقات و ملحقاتى دارد. اين تعليقات و ملحقات بسيار مهم است. كتابخانه آيةالله نجفى مرعشى اين كتاب را به چاپ رسانده است. در مسائل اختلافى بين شيعه و سنى، داور خوبى است. اين كتاب به زبان عربى است.
2. در «كشف الغمه» جلد دوم، چاپ اول، تبريز، 1381 هجرى قمرى، ص 38 مىگويد: قال كمال الدين: كان له من الاولاد ذكورا و اناثا عشرة، ستة ذكور و اربع اناث.
كمال الدين مىگويد: امام حسين ده فرزند داشت. شش پسر و چهار دختر. كمالالدين از دخترها زينب، فاطمه و سكينه را نام برد و چهارمى را نام نمىبرد، (بحارالانوار، ج 45، ص 331 نيز همين حرف را از كمالالدين بنى طلحه نقل كرده است).
3. نويسنده كتاب «ناسخ التواريخ»، سيد الشهداء در ص 238، چاپ سوم جلد چهارم آورده است: محمد بن طلحه شافعى در «مطالب السؤل» مىگويد: امام حسين(علیه السّلام) چهار دختر داشت: فاطمه، سكينه، زينب و چهارمى را نام نبرده است.
4. در كتاب «كامل بهائى» نوشته حسن بن على بن محمد بن على بن حسن طبرى، معروف به عماد الدين طبرى، در ص 179، ج دوم، چاپ اول، قم، مؤسسه طبع و نشر قم، 1376 شمسى مىگويد:
در كتاب «حاوية در مثالب معاوية» آمده است كه زنان خاندان نبوت در حالت اسيرى، حال مردانى را كه در كربلا شهيد شده بودند، مخفى مىداشتند و به پسران و دختران آنان مىگفتند: پدرتان به سفر رفته و برمىگردد. پس از آنكه به دستور يزيد زنان و كودكان اسير را در جوار خانه يزيد جاى دادند، در ميان آنان دختركى چهار ساله شبى خواب ديد. از خواب بيدار شد و گفت: بابام حسين كجاست؟ همين الآن او را در خواب ديدم و خيلى هم پريشان بود. زنان و كودكان، همه به گريه افتادند. سر و صداى گريه آنها، يزيد را از خواب بيدار كرد. يزيد گفت: چه خبر است؟ گفتند: بچهاى پدرش را مىخواهد و براى همين زنان و كودكان گريه مىكنند. يزيد دستور داد: سر پدرش را ببريد و در كنار او بگذاريد. مأموران يزيد سر امام حسين را آوردند و در برابر چشمان آن بچه قرار دادند.
دختر چهار ساله وقتى نگاهش به آن سر افتاد ترسيد و فريادى برآورد و پس از آن بيمار شد و وفات كرد.
جناب شيخ عباس قمى در منتهى الامال، ج اول، ص 807، فصل هشتم، ورود اهل بيت(علیه السّلام) به مجلس يزيد، انتشارات هجرت، عين عبارات كامل بهائى را نقل كرده است و اشعارى را هم كه در كامل است، آورده است.
آنچه در «كامل بهائى» آمده، نشان مىدهد دخترى از امام حسين(علیه السّلام) در شام وفات كرده است و در مآخذ تاريخى ديگر آمده است كه امام حسين(علیه السّلام) دخترى به نام رقيه دارد. بر اين اساس مىتوان گفت: آن دختر كه در شام وفات كرد، همين رقيه است. البته رقيه همسر مسلم بن عقيل كه دختر حضرت على(علیه السّلام) است، جزو اسيران بود و او هم در شام وفات كرده است. با اين حساب، در شام دست كم دو نفر به نام رقيه مدفون هستند. يكى دختر چهار ساله امام حسين(علیه السّلام) و ديگرى همسر مسلم بن عقيل.
5. نويسنده كتاب «چهره درخشان شام» آورده است كه در كتاب «لهوف» نوشته سيد ابن طاوس، در وقت وداع امام حسين(علیه السّلام)، نام رقيه هم بر زبان امام آمده است. من به يكى از نسخههاى چاپ سنگى مراجعه كردم، كلمه رقيه نيامده بود ولى در لهوفى كه اخيرا توسط عباس عزيزى ترجمه شده نام رقيه هم آمده است.
6. در كتاب «منتخب التواريخ»، ص 388 چاپ اول آمده است: يكى از قبورى كه در شام واقع است، قبر حضرت رقيه بنت الحسين(علیه السّلام) است. پس از آن داستان جالبى را نقل مىكند. مىگويد: شيخ محمدعلى شامى به من گفت: پدر بزرگ مادرى من سيد ابراهيم دمشقى سه دختر داشت. دختر بزرگ، شبى در خواب حضرت رقيه را مىبيند. حضرت رقيه با او مىگويد: به پدرت بگو كه به والى شام خبر بدهد كه در قبر من آب افتاده، بيايد و تعمير كند. دختر خواب را به پدر مىگويد ولى پدر مىترسد و خبر نمىكند.
شب دوم دختر وسط و شب سوم دختر سوم همين خواب را مىبينند و شب چهارم خود سيد ابراهيم آن حضرت را در خواب مىبيند و با عتاب به او مىگويد: چرا به والى خبر نمىدهى؟! سيد نزد والى شام رفت و ماجرا را گفت. والى دستور داد علماى شيعه و سنى آمدند. والى گفت: قفل حرم به دست هر كس باز شود او متصدّى نبش قبر است. قفل به دست سيد ابراهيم باز شد. سيد قبر را نبش كرد و آن بچه را بيرون آورد و در بغل نگهداشت و قبر را تعمير كرد. سيد پس از پايان كار از خداخواست خدايا پسرى برايم عطا كن. دعاى او قبول شد و سيد مصطفى به دنيا آمد. والى شام ماجرا را به سلطان عبدالحميد عثمانى نوشت. سلطان عبدالحميد سيد ابراهيم را متولى قبور شريفه كرد. و همين الآن توليت قبور شريفه به دست سيد عباس است كه پسر سيد مصطفى است.
اين ماجرا گويا در سال 1280 قمرى روى داده است.
كتاب «تراجم اعلام النساء» ج دوم، ص 103، چاپ اول، بيروت دارد: رقيه بنت الحسين(علیه السّلام). پس از آن همين داستان را از «منتخب التواريخ» آورده است.
لغتنامه دهخدا در حرف راء دارد: رقية بنت الحسين: نام دخترى از امام حسين(علیه السّلام) (يادداشت مؤلف). بنابراين، جايى براى تشكيك نيست.
جواب: درباره رفتار و سيره معصومان(علیه السّلام) از دو زاويه «پيش نگاه» و «پس نگاه» مىتوان به قضاوت نشست.
با نگرش «پيش نگاه» امامان عليهم السلام معصوم هستند و «قول، فعل و تقرير» آنان از هر گونه خطا و اشتباه مصون مىباشد به ويژه در مواردى كه به امامت و هدايت جامعه مربوط مىباشد. در اين گونه موارد تمامى علما نسبت به عصمت امامان(علیه السّلام) اتفاق نظر دارند. با پايبندى به اين اصل اساسى بايد به صحت رفتار و سيره امامان(علیه السّلام) اعتقاد داشت و به مقدار توانايى به دنبال كشف اسرار و دلايل آن باشيم. تا به عنوان الگو در زندگى خود به كار بنديم.
با نگرش «پس نگاه» نيز مىتوان ، به خردمندى و دورانديشى امامان(علیه السّلام) در موضعگيريهاى آنان پى برد.
زيرا رفتار و موضعگيرى امامان، با ملاحظه تأثيرگذارى در طول تاريخ و پيروزى نهايى حق بر باطل مىباشد. اگر چه در زمان خودشان اين پيروزى اتفاق نيفتد. و رنج و سختى فراوانى را در زندگى خود تحمل مىكنند. با اين نگاه صبر و سكوت امام على(علیه السّلام)، فريادى رسا بر مظلوميت آن حضرت در طول تاريخ مىباشد. سكوت حضرت، زمينه سوء استفاده دشمنان را خشكاند چنان كه ابوسفيان حاضر شده بود با امام على(علیه السّلام) بيعت كند و بر عليه خلفا اقدام كند! امّا امام على(علیه السّلام) با آگاهى و دورانديشى دست رد بر سينه آن بدخواه، مسلمانان زد.
و در روزى ديگر امام على(علیه السّلام) در پاسخ به حضرت فاطمه(سلام الله علیها) فرمودند اگر مىخواهى نام پدرت(رسول الله( صلّی الله علیه و آله و سلّم )) هم چنان باقى بماند بايد صبر كنيم. و در روايت ديگر امام على(علیه السّلام) فرمودند: به خدا قسم اگر خطر نابودى دين، بازگشت كفر و پراكندگى مسلمانان در ميان نبود، اين گونه صبر نمىكردم. ر.ك: بحار، ج 32، ص 61 .)
اين دو نمونه تاريخى و نمونههاى فراوان ديگر حكايت از آن دارد. كه حساسيت زمانه اقتضا مىكرد حتى براى حفظ ظاهر اسلام، اهلبيت(علیه السّلام) آن چنان صبر كنند و هم چون «خار در چشم و استخوان در گلو» روزگار را بگذرانند.
اما نكته مهم آن است كه در كنار اين صبر، بايد حق و حقيقت در طول تاريخ آشكار بماند و سياهى ظلم و خيانت براى همگان در طول تاريخ معلوم شود. هنر امام على(علیه السّلام) و حضرت فاطمه(سلام الله علیها) آن بود. كه به گونهاى رنج و زجر را تحمل كردند كه رو سياهى آن براى ظالمان در طول تاريخ قابل پاك شدن نباشد. و وجدان هر انسان منصفى در طول تاريخ به حقانيت اهلبيت را گواهى دهند.
به عنوان يك اصل كلى مىتوان گفت؛ «هرگاه اظهار حق با مظلوميت همراه باشد ماندگارى آن بيشتر خواهد بود و هر چه مظلوميت بيشتر باشد تأثير آن حق در طول تاريخ پر رنگتر خواهد بود.» نقطه اوج تقارن «حقانيت و مظلوميت» را در زندگانى اهلبيت به ويژه حضرت على(علیه السّلام) حضرت فاطمه(سلام الله علیها) و امام حسين(علیه السّلام) مىتوان مشاهده كرد. از اين رو اگر چه كشاندن امام على(علیه السّلام) براى بيعت و محنتهاى حضرت فاطمه(سلام الله علیها) در اين زمينه از جهت تاريخى و روابط زمينى يك «تحميل» و ظلم آشكار بود اما از جهت ملكوتى و آسمانى يك «انتخاب» بود. به همين جهت برخى اهل معرفت گفتهاند؛ على(علیه السّلام) را نبردند بلكه خودش رفت اما به گونهاى كه در طول تاريخ ظلم غاصبان قابل انكار نباشد.»
درباره مظلوميت حضرت زهرا(سلام الله علیها) و واقعه «پشت در» بايد دانست؛ مردم صدر اسلام، احترام ويژه پيامبر( صلّی الله علیه و آله و سلّم ) به دختر خود حضرت زهرا(سلام الله علیها) را به طور آشكار ديده و شنيده بودند. هنوز احاديثى مانند ««فاطمه بعضه منى، من اذاها فقد اذانى؛»فاطمه پاره تن من است هر كس او را آزار رساند مرا آزار رسانده است». را به خاطر داشتند، از اين رو هنگامى كه مىخواستند امام على(علیه السّلام) را با اجبار براى بيعت به مسجد ببرند حضرت فاطمه(سلام الله علیها) پشت درآمد تا آنان به احترام حضرت فاطمه(سلام الله علیها) شرم كنند و برگردند.
اتفاقا كسانى كه در جلو جمعيت بودند وقتى فهميدند حضرت فاطمه(سلام الله علیها) پشت در است. دست نگه داشتند و با صداى بلند گفتند فاطمه پشت در است.
اما از آخر جمعيت دستور داده شد «و ان كانت؛ اگر چه او [= فاطمه] باشد.» آن جا بود كه آن واقعه جان سوز اتفاق افتاد. و دشمنان غاصب انتقام خود را از فدايى ولايت گرفتند. ر.ك: ابى قتيبه الامامه و السياسه، ج 1، ص 30، العقد الفريد، ج 5، ص 12 .)
ناگفته نماند اگر چه در ظاهر دشمنان، انتقام گرفتند. اما «كبودى بدن» و «سرخى خون» مظلومانه حضرت براى هميشه در حافظه تاريخ باقى ماند. و براى همه حقيقت جويان حجت بالغه و آشكار شد. و با نگاه ملكوتى اين يك «انتخاب» از سوى حضرت زهرا(سلام الله علیها) بود. تا حقانيت علوى و مظلوميت فاطمى آميخته گردد و آن مشعل نورانى در طول تاريخ افروخته ماند.
جواب: در بعضى روايات به ما دستور دادهاند كه هيچگاه از خدا طلب مرگ نكنيد بلكه هميشه طلب عمر طولانى كه در طاعت و بندگى خدا باشد نماييد.
طلب مرگ نمودن از خداوند دليلهاى گوناگون مىتواند داشته باشد كه اگر منشأ آن ايمان قوى و عشق و محبت وصف ناشدنى نسبت به خداوند باشد به طورى كه عاشق تحمل دورى معشوق خويش را ندارد و وصال وى تمام آرزوى او است، اين طلب مرگ ممدوح است. اما اگر به دليل برخورد با مشكلات زندگى و ضعف نفس باشد كارى قبيح و ناپسند است.
جواب: با مقدارى جستجو كه در كتابهاى دعاى معتبر انجام شد چنين دعايى نيافتيم.
جواب: درباره رفتار و سيره معصومان(علیه السّلام) از دو زاويه «پيش نگاه» و «پس نگاه» مىتوان به قضاوت نشست.
با نگرش «پيش نگاه» امامان عليهم السلام معصوم هستند و «قول، فعل و تقرير» آنان از هر گونه خطا و اشتباه مصون مىباشد به ويژه در مواردى كه به امامت و هدايت جامعه مربوط مىباشد. در اين گونه موارد تمامى علما نسبت به عصمت امامان(علیه السّلام) اتفاق نظر دارند. با پايبندى به اين اصل اساسى بايد به صحت رفتار و سيره امامان(علیه السّلام) اعتقاد داشت و به مقدار توانايى به دنبال كشف اسرار و دلايل آن باشيم. تا به عنوان الگو در زندگى خود به كار بنديم.
با نگرش «پس نگاه» نيز مىتوان ، به خردمندى و دورانديشى امامان(علیه السّلام) در موضعگيريهاى آنان پى برد.
زيرا رفتار و موضعگيرى امامان، با ملاحظه تأثيرگذارى در طول تاريخ و پيروزى نهايى حق بر باطل مىباشد. اگر چه در زمان خودشان اين پيروزى اتفاق نيفتد. و رنج و سختى فراوانى را در زندگى خود تحمل مىكنند. با اين نگاه صبر و سكوت امام على(علیه السّلام)، فريادى رسا بر مظلوميت آن حضرت در طول تاريخ مىباشد. سكوت حضرت، زمينه سوء استفاده دشمنان را خشكاند چنان كه ابوسفيان حاضر شده بود با امام على(علیه السّلام) بيعت كند و بر عليه خلفا اقدام كند! امّا امام على(علیه السّلام) با آگاهى و دورانديشى دست رد بر سينه آن بدخواه، مسلمانان زد.
و در روزى ديگر امام على(علیه السّلام) در پاسخ به حضرت فاطمه(سلام الله علیها) فرمودند اگر مىخواهى نام پدرت(رسول الله( صلّی الله علیه و آله و سلّم )) هم چنان باقى بماند بايد صبر كنيم. و در روايت ديگر امام على(علیه السّلام) فرمودند: به خدا قسم اگر خطر نابودى دين، بازگشت كفر و پراكندگى مسلمانان در ميان نبود، اين گونه صبر نمىكردم. ر.ك: بحار، ج 32، ص 61 .)
اين دو نمونه تاريخى و نمونههاى فراوان ديگر حكايت از آن دارد. كه حساسيت زمانه اقتضا مىكرد حتى براى حفظ ظاهر اسلام، اهلبيت(علیه السّلام) آن چنان صبر كنند و هم چون «خار در چشم و استخوان در گلو» روزگار را بگذرانند.
اما نكته مهم آن است كه در كنار اين صبر، بايد حق و حقيقت در طول تاريخ آشكار بماند و سياهى ظلم و خيانت براى همگان در طول تاريخ معلوم شود. هنر امام على(علیه السّلام) و حضرت فاطمه(سلام الله علیها) آن بود. كه به گونهاى رنج و زجر را تحمل كردند كه رو سياهى آن براى ظالمان در طول تاريخ قابل پاك شدن نباشد. و وجدان هر انسان منصفى در طول تاريخ به حقانيت اهلبيت را گواهى دهند.
به عنوان يك اصل كلى مىتوان گفت؛ «هرگاه اظهار حق با مظلوميت همراه باشد ماندگارى آن بيشتر خواهد بود و هر چه مظلوميت بيشتر باشد تأثير آن حق در طول تاريخ پر رنگتر خواهد بود.» نقطه اوج تقارن «حقانيت و مظلوميت» را در زندگانى اهلبيت به ويژه حضرت على(علیه السّلام) حضرت فاطمه(سلام الله علیها) و امام حسين(علیه السّلام) مىتوان مشاهده كرد. از اين رو اگر چه كشاندن امام على(علیه السّلام) براى بيعت و محنتهاى حضرت فاطمه(سلام الله علیها) در اين زمينه از جهت تاريخى و روابط زمينى يك «تحميل» و ظلم آشكار بود اما از جهت ملكوتى و آسمانى يك «انتخاب» بود. به همين جهت برخى اهل معرفت گفتهاند؛ على(علیه السّلام) را نبردند بلكه خودش رفت اما به گونهاى كه در طول تاريخ ظلم غاصبان قابل انكار نباشد.»
جواب: درباره مظلوميت حضرت زهرا(سلام الله علیها) و واقعه «پشت در» بايد دانست؛ مردم صدر اسلام، احترام ويژه پيامبر( صلّی الله علیه و آله و سلّم ) به دختر خود حضرت زهرا(سلام الله علیها) را به طور آشكار ديده و شنيده بودند. هنوز احاديثى مانند «فاطمة بعضة منى، من اذاها فقد اذانى«»فاطمه پاره تن من است هر كس او را آزار رساند مرا آزار رسانده است.» به خاطر داشتند.
از اين رو هنگامى كه مىخواستند امام على(علیه السّلام) را با اجبار براى بيعت به مسجد ببرند حضرت فاطمه(سلام الله علیها) پشت درآمد تا آنان به احترام حضرت فاطمه(سلام الله علیها) شرم كنند و برگردند.
اتفاقا كسانى كه در جلو جمعيت بودند وقتى فهميدند حضرت فاطمه(سلام الله علیها) پشت در است. دست نگه داشتند و با صداى بلند گفتند فاطمه پشت در است.
اما از آخر جمعيت دستور داده شد «و ان كانت؛ اگر چه او [= فاطمه] باشد.» آن جا بود كه آن واقعه جان سوز اتفاق افتاد. و دشمنان غاصب انتقام خود را از فدايى ولايت گرفتند. ر.ك: ابى قتيبه الامامه و السياسه، ج 1، ص 30، العقد الفريد، ج 5، ص 12 .)
ناگفته نماند اگر چه در ظاهر دشمنان، انتقام گرفتند. اما «كبودى بدن» و «سرخى خون» مظلومانه حضرت براى هميشه در حافظه تاريخ باقى ماند. و براى همه حقيقت جويان حجت بالغه و آشكار شد. و با نگاه ملكوتى اين يك «انتخاب» از سوى حضرت زهرا(سلام الله علیها) بود. تا حقانيت علوى و مظلوميت فاطمى آميخته گردد و آن مشعل نورانى در طول تاريخ افروخته ماند.
جواب: در ارتباط با سئوال و روايت نقل شده از فاطمه زهرا(سلام الله علیها)، نكاتي چند بعرض مي رسد:
الف) اين روايت در بر دارنده يك حكم شرعي قطعي نيست، و در بيان يك حكم كلي استثناءناپذير نمي باشد. بسياري از روايات شبيه روايت فوق (ذكر شده) وجود دارد كه شايد در نگاه اول ظاهري مطلق و كلي دارند ولي با توجه به روايات و مستندات ديگر، حكم تخصيص خورده و يا مقيد به قيودي مي شود كه يك بحث تفصيلي است.
ب) فرمايش حضرت زهراي مرضيه(سلام الله علیها) در روايت ذكر شده، به معناي الزام و وجوب نيست، بعبارت ديگر، در عين حال كه خروج زن از منزل و حضور او در صحنه اجتماع با رعايت موازين و حدود شرعي جايز شمرده شده است، اما در مواقع غير ضروري براي زنان بهتر آن است كه از اختلاط با مردان اجتناب كنند. و اين امر منافاتي با حضور علمي، فرهنگي، اجتماعي و سياسي زنان (با حفظ شئونات و موازين اسلامي) ندارد. كما اينكه حضرت زهرا(سلام الله علیها) خود به جبهه جنگ مي رفتند و در غزوه هاي متعددي همراه با پيامبر( صلّی الله علیه و آله و سلّم ) شركت مي كردند و در دفاع از ولايت حضور فعال داشتند و حتي سخنراني نمودند تا جايي كه در همين راه به شهادت رسيدند.
ج) بعضي از قيود و محدوديتهايي كه در احكام و روايات در مورد زنان وارد شده است به منظور پاسداشت حريم عفاف و سلامت جامعه و از همه مهمتر حفظ كرامت و شخصيت واقعي زن متناسب با رسالت همسري و مادري مي باشد. و تجربه جهان غرب در آزاديهاي نامحدود براي ارتباط زنان و مردان در جامعه (به اعتراف انديشمندان جامعه غرب) تجربه بسيار تلخي است كه زمينه انحطاط خانواده و بدنبال آن سقوط جامعه در منجلاب شهوات را فراهم نمود، كه از اين رهگذر بيشترين ضرر و زيان نسيب زنان جامعه شد و در نتيجه كرامت و شخصيت زن به پايين ترين حد خود تنزل نمود.
جواب: حديث لوح فاطمه(سلام الله علیها) در كتاب شريف كافى، ج 2، ص 470 آمده است كه ترجمه آن را ذيلاً مىآوريم.
امام صادق(علیه السّلام) مىفرمايد: پدرم به جابر بن عبدالله انصارى فرمود: من با تو كارى دارم. چه وقت برايت آسانتر است كه تو را ببينم و از تو سؤال كنم؟ جابر گفت: هر وقت شما بخواهيد. پس روزى با او در خلوت نشستند و به او فرمودند: درباره لوحى كه آن را در دست مادرم فاطمه(سلام الله علیها) دختر رسول خدا( صلّی الله علیه و آله و سلّم ) ديدهاى و آن چه مادرم به تو فرمود كه در آن لوح نوشته به من خبر ده. جابر گفت: خداوند را گواه مىگيرم كه من در زمان حيات رسول خدا خدمت مادرت فاطمه(سلام الله علیها) رفتم و او را به ولادت حسين(علیه السّلام) تبريك گفتم. در دست آن حضرت لوح سبزى ديدم كه گمان كردم از زمرّد است و نوشته سفيدى در آن ديدم كه چون رنگ خورشيد (درخشان) بود. به آن حضرت عرض كردم اى دختر پيامبر! پدر و مادرم فدايت. اين لوح چيست؟ فرمود: لوحى است كه خدا آن را بر رسولش( صلّی الله علیه و آله و سلّم ) اهدا فرمود. اسم پدرم و اسم شوهرم و دو پسرم و اسم اوصياء از فرزندانم در آن نوشته است و پدرم آن را به عنوان مژدگانى به من عطا فرموده. جابر مىگويد: سپس مادرت فاطمه(سلام الله علیها) آن را به من داد من آن را خواندم و رونويسى كردم. پدرم به او فرمود اى جابر آن را بر من عرضه مىدارى؟ عرض كرد: آرى. آن گاه پدرم همراه جابر به منزل او رفت. جابر ورق صحيفهاى بيرون آورد. پدرم فرمود: اى جابر تو در نوشتهات نگاه كن تا من برايت بخوانم. جابر در نسخه خود نگاه كرد و پدرم آن را خواند. حتى در حرفى با حرفى اختلاف نداشت. آن گاه جابر گفت خدا را گواه مىگيرم كه ديدم اين گونه در لوح نوشته بود.
بسمالله الرحمن الرحيم
اين نامهاى است از جانب خداوند عزيز حكيم براى محمد( صلّی الله علیه و آله و سلّم ) پيامبر او و نور و سفير و دربان (واسطه ميان خدا و خلق) و راهنماى او به سوى او كه روحالامين و (جبرئيل) آن را از جانب پروردگار جهانيان آورده است. اى محمد( صلّی الله علیه و آله و سلّم ) نامهاى مرا بزرگ شمار و نعمتهاى مرا سپاس گذار و الطاف مرا انكار مدار.
همانا منم خدائى كه جز من شايان پرستشى نيست. منم در هم كوبنده جباران و دولترساننده مظلومان و جزا دهنده روز رستاخيز. همانا منم خدائى كه جز من شايان پرستشى نيست هر كه جز فضل مرا اميدوار باشد (به اين كه خود را مستحق ثواب من بداند) و از غير عدالت من بترسد (به اين كه كيفر مرا ستم انگارد) او را عذابى كنم كه هيچ يك از جهانيان را نكرده باشم. پس تنها مرا پرستش كن و تنها بر من توكل نما. من هيچ پيغمبرى را مبعوث نكردم كه دورانش كامل شود و مدتش تمام گردد، جز اين كه براى او وصى و جانشينى مقرر كردم و من تو را بر پيامبران برترى دادم و وصى تو را بر اوصياء ديگر و هر دو را به دو نوهات حسن و حسين گرامى داشتم و حسن را بعد از سپرى شدن روزگار پدرش كانون علم خود قرار دادم و حسين را خزانهدار وحى خود ساختم او را به شهادت گرامى داشتم و پايان كارش را به سعادت رسانيدم. او برترين شهداء مىباشد و مقامش از همه عالىتر است. كلمه تامه (معارف و حجج) خود را همراه او و حجت رساى خود (براهين قطعى امامت) را نزد او قرار دادم به سبب عترت او پاداش و كيفر دهم. نخستين آنها سرور عابدان و زينت اولياء گذشته من است و پسر او مانند جد محمود (پسنديده) خود محمد است او شكافنده علم من و كانون حكمت من است و جعفر است كه شككنندگان درباره او هلاك مىشوند. هر كه او را نپذيرد مرا نپذيرفته سخن و وعده يقينى من است كه مقام جعفر را گرامى دارم و او را نسبت به پيروان و ياران و دوستانش مسرور سازم. پس از او موسى است كه (در زمان او) فتنهاى سخت و گيجكننده فرا گيرد. زيرا رشته وجوب اطاعت من منقطع نگردد و حجت من پنهان نشود و همانا اولياء من با جامى سرشار سيراب شوند هر كس يكى از آنان را انكار كند نعمت مرا انكار نموده و آن كه يك آيه را از كتاب من تغيير دهد بر من دروغ بسته است. پس از گذشتن دوران بنده و دوست و برگزيدهام موسى واى بر دروغبندان و منكران على(امام هشتم(علیه السّلام)) و دوست و ياور من و كسى كه بارهاى سنگين نبوت را به دوش او گذارم و به وسيله انجام دادن آنها امتحانش كنم. او را مردى پليد و گردنكش (مأمون) مىكشد و در شهرى كه (طوس) بنده صالح (ذوالقرنين) آن را ساخته است پهلوى بدترين خلقم (هارون) به خاك سپرده مىشود. فرمان و وعده من ثابت شده كه: او را به وجود پسرش و جانشين و وارث علمش محمد مسرور سازم او كانون علم من و محل راز من و حجت من بر خلقم مىباشد. هر بندهاى به او ايمان آورد بهشت را جايگاهش سازم و شفاعت او را نسبت به هفتاد تن از خاندانش كه همگى سزاوار دوزخ باشند بپذيرم و عاقبت كار فرزندش على را كه دوست و ياور من و گواه در ميان خلق من و امين وحى من است به سعادت رسانم. از او به وجود آورم دعوتكننده به سوى راهم و خزانهدار علمم حسن (امام عسگرى علیه السّلام ) را و اين رشته را به وجود پسر او «م ح م د» كه رحمت براى جهانيان است كامل كنم. او كمال موسى و بهاء عيسى و صبر ايوب را دارد. در زمان (غيبت) او، دوستانم خوار گردند و «ستمگران» سرهاى آنها را براى يكديگر به هديه فرستند. چنان كه سرهاى ترك و ديلم (كفار) را به هديه فرستند. ايشان را بكشند و بسوزانند و آنها ترسان و بيمناك و هراسان باشند.
زمين از خونشان رنگين گردد و ناله و واويلا در ميان زنانشان بلند شود. آنها دوستان حقيقى منند. به وسيله آنان هر آشوب سخت و تاريك را بزدايم و از بركت آنها شبههها و مصيبتها و زنجيرها را بردارم. درود و رحمت پروردگارشان بر آنها باد و تنها آنانند هدايت شدگان
جواب: نامگذارى دختر بچهها به نام مبارك فاطمه و يا زهرا به تنهايى اشكال ندارد. بلكه موجب بركت است و روايات فراوانى داريم كه فرزندان خود را به نامهاى خوب مانند اسامى معصومين(علیه السّلام) نامگذارى كنيد. اما به خاطر احترام حضرت زهراء(سلام الله علیها) چون اين دو نام به صورت مركب مخصوص آن بزرگوار است بهتر است از نامگذارى افراد به مجموع اسم و لقب خوددارى شود.
جواب: اين كه مىگوييم «همه امامان معصوم، فرزندان فاطمه زهرا(سلام الله علیها) هستند» به اين معنا نيست كه همه آنها را حضرت فاطمه زهرا(سلام الله علیها) به دنيا آورده است بلكه به اين معناست كه برخى از آنان فرزند بدون واسطه آن حضرت هستند مانند حضرت امام حسن و امام حسين(علیه السّلام) و بقيه نوههاى آن حضرت هستند. امام زينالعابدين(علیه السّلام) نوه فاطمه زهرا(سلام الله علیها) و حضرت فاطمه زهرا مادر بزرگ اوست، بنابراين فاطمه زهرا مادر امام حسن و امام حسين و مادر بزرگ امامان ديگر است.
جواب: غرور در لغت به معنى فريبخوردگى و در اصطلاح احساس بزرگى است كه هماهنگ با هواى نفس باشد. منشأ غرور چند چيز است:
1ـ جهالت: يعنى اعتماد قلبى شخص به اينكه عمل روحيه و صلاح است در حالى كه در واقع چنين نيست. 2ـ وسوسههاى شيطانى: پيروى از هواى نفس و شهوت. 3ـ پيروى از غضب و انتقامجويى. 4ـ دوستى دنيا و دنياطلبى. خداوند چند جاى قرآن شخص مغرور را مذمّت نموده و از فريبخوردگى برحذر مىدارد. عمدهترين عامل غرور كه در قرآن به آن اشاره شده، غرور نسبت به دنيا و ماديات است. تكبر از ماده كبر است. كبر صفت ناپسندى است كه آدمى خود را بالتر و برتر از ديگران بداند. آثار و عواقب كبر آن است كه شخص متكبر از همنشينى و رفاقت با ديگران امتناع ورزيده، توقّعات و انتظارات بيهودهاى از همنوعان خود دارد. مثلاً توقّع دارد ديگران او را اكرام و تعظيم كنند، يا در راه رفتن يا به هنگام حضور در جامعه، خرامان و بلندپروازانه رفتار مىنمايد و قصد دارد توجه ديگران را بدون دليل به خود جلب نمايد. خودبزرگبينى از بزرگترين موانع سعادت انسان است. چون آدمى را از تواضع، حلم و قبول نصيحت، ترك حسد و غيبت و امثال آنها باز مىدارد. در مذمّت و نكوهش تكبر همين بس كه خداوند شخص متكبّر را به سختترين عذابها بيم مىدهد: قيل ادخلوا ابواب جهنّم خلدين فيها فبئس مثوى المتكبّرين متكبران در بدترين جايگاه دوزخ جا داده مىشوند.
با اين تعاريف، هرگونه رفتار مغرورانه و متكبرانه نكوهيده و مطرود است و در مقابل اين دو صفت، رفتار مبتنى و متّكى بر متانت، تواضع و سنگينى مورد تحسين و سفارش دين مىباشد.
درباره حضور حضرت زهرا(سلام الله علیها) در جامعه و گفتگوى حضرت با مردان، خبرهاى متعددى رسيده، مثلاً در بعضى روايتها نقل شده كه حضرت براى گرفتن حقوق پايمال شدهى خود به نزد دستگاه حكومتى وقت مىرود و از حقوق خود و فرزندانش دفاع مىنمايد. يا در خبر ديگرى مىخوانيم حضرت براى ايراد خطبه در مسجد حضور مىيابند و خطبهاى معروف بيان مىكنند كه تاريخنويسان آن را ثبت و ضبط نمودهاند. يا بعضى اخبار حاكى از آن است كه حضرت(سلام الله علیها) با بعضى صحابه پيامبر گفتگوهايى داشته است. براى مثال در يكى از روايتها نقل شده كه سلمان به دعوت اميرالمؤمنين(علیه السّلام) به منزل فاطمه(سلام الله علیها) رفت. حضرت زهرا(سلام الله علیها) تا سلمان را ديد فرمود: اى سلمان! پس از وفات پدرم، با من جفا كردى (كه به ديدارم نيامدى)، و آنگاه اجازه نشستن داد و شروع به صحبت نمود يا در روايت ديگر مىخوانيم: عربى وارد مسجد پيامبر( صلّی الله علیه و آله و سلّم ) شد و از مردم كمك خواست. پيامبر به اصحاب خود نگريست. سلمان فارسى برخاست تا نياز آن بيچاره را برطرف سازد. هر جا رفت با دست خالى برگشت. در بازگشت به مسجد چشمش به منزل حضرت زهرا(سلام الله علیها) افتاد. با خود گفت: فاطمه سرچشمه نيكوكارى است. درب خانه را كوبيد و داستان عرب مستمند را شرح داد. حضرت زهرا(سلام الله علیها) با اينكه خود و فرزندانش و همسرش گرسنه بودند پيراهن خود را به سلمان داد تا در مغازه يك يهودى گرو گذاشته و مقدارى خرما و جو قرض بگيرد. يا در خبر ديگرى مىخوانيم سلمان از ديدن چادر وصلهدار و سادهى حضرت زهرا(سلام الله علیها) اظهار تعجب مىكند. حضرت زهرا(سلام الله علیها) در پاسخ مىفرمايد: اى سلمان! خداوند بزرگ، لباسهاى زينتى و تختهاى طلايى را براى ما در روز قيامت ذخيره كرده است! البته اخبار و روايات بيش از اين است و ما فقط چند نمونه را براى شاهد بحث آورديم.
اگر در ادامه صحبت بتوانيم ويژگىهاى حضرت زهرا(سلام الله علیها) را كه نمونه يك انسان كامل است تبيين و تشريع كنيم، حضور حضرت در جامعه براى ما شگفتانگيز و غريب نخواهد بود. عفّت كه خصوصيّت بارز يك زن مؤمنه است، به معنى پردهپوشى، پرواپيشگى، پاكدامنى، پارسايى و بلندطبعى مىباشد. عفّت جلوههاى گوناگونى دارد و ما مىتوانيم ظهور آن را در سه بخش انديشه، گفتار و رفتار ملاحظه كنيم.
1ـ عفّت در انديشه؛ يعنى دورداشت فكر از عرصههاى آلوده و ناهنجار. 2ـ عفّت در گفتار، در اينجا سه موضوع مطرح است: الف) آهنگ و آواى سخن؛ رعايت ادب و عفت در كوتاهى يا بلند بودن آوا و آهنگ صدا، مورد تأكيد اخلاق اسلامى است. ب) كيفيت القاء؛ سخن نازآلود و عشوهآميز با نامحرمان، بىترديد از نمادهاى بىعفّتى در گفتار است تا جائى كه خداوند به زنان پيامبر( صلّی الله علیه و آله و سلّم ) مىفرمايد: با ناز سخن مگوئيد تا آن كس كه در دلش بيمارى است طمع نورزد. ج) درون مايهى سخن؛ محتواى سخن ممكن است
خوشايند و دلربا، يا ناخوشايند و دلگير باشد. فرهنگ افتخار آفرين اسلام، براى حراست از عفّت در كلام و گفتار، با سخنانى كه از حريم عفت دور است به مبارزه برخاسته است. مثلاً پيامبر مكرّم اسلام( صلّی الله علیه و آله و سلّم ) در روايتى مىفرمايد: «هر كس بازنى كه همسرش نباشد (نامحرم باشد) شوخى كند، خداوند براى هر واژهاى كه در دنيا بر زبان رانده است، هزار سال او را زندان خواهد كرد». 3ـ عفت در رفتار؛ شامل عفّت در پوشش و عفت جنسى است كه مسأله حجاب در دين اسلام، همان عفّت در پوشش است. زن مسلمان
پوششى را برمىگزيند كه با هويت دينى، هنجارهاى اخلاقى و شخصيت والاى انسانى و ارزشهاى اجتماعى اسلام سازگار باشد.
عفت جنسى در فرهنگ اسلامى جلوههاى زير را در بردارد:
1. پرهيز از نگاه آلوده. 2. خلوت نكردن با نامحرم. 3. تماس بدنى داشتند. 4. نداشتن تجلّى تحريكآميز در جامعه. 5. گريز از عوامل تحريكآميز. همهى اين پرهيزها به عنوان پاكدامنى آمده است.
رهآورد عفّت، آرامش روحى، سلامت جسمانى، سلامت اخلاقى، سلامت نسل، پايدارى جمال و زيبائى، پايدارى خانواده، امنيت اجتماعى و پاكنامى است.
اگر زن مؤمنه و مسلمان متصف به اوصاف ذكر شده گرديد و اخلاق و رفتار خود را بر طبق اخلاق اسلامى تطبيق نمود، و بعد در مواقع ضرورى، در بين مردم (اعم از زن و مرد) حضور پيدا كرد، نه تنها غيبى ندارد، بلكه نشان دهندهى تقوا و پرهيزكارى در بُعد روابط اجتماعى مىباشد و نيز همه موظفند اين مسائل را در ارتباطات اجتماعى مراعات نمايند.
آرى حضرت زهرا گاهى در جامعه و در بين مردم حضور مىيافت، اما اين حضور و ظهور حضرت، تبلور و نماد ايمان و تقوا بود و به همين دلايل است كه ايشان شايستگى آن را دارد كه نمونه و الگوى انسانها تا روز قيامت باشد. با آرزوى اينكه خداوند به ما توفيق دهد تا از رهروان و دوستداران اهل بيت(علیه السّلام) باشيم. انشاءالله
جواب: سيد ابن طاوس در كتاب «زوائد الفوائد» مىگويد: محمد بن ابى العلاء همدانى واسطى و يحيى بن محمد بن حويج بغدادى گفتند: ما با هم به نزد احمد بن اسحاق قمى در قم رفتيم. احمد بن اسحاق از ياران امام حسن عسكرى(علیه السّلام) است، در زديم، دختر بچهى عراقى بيرون آمد، از احمد بن اسحاق پرسيديم، آن دختر بچه گفت: امروز روز عيد است و او به عيد خود مشغول است، نزد خودم گفتم: سبحان الله، اعياد شيعه چهار عيد بيشتر نيست: عيد فطر، عيد قربان، عيد غدير و جمعه. آن دختر بچه گفت: احمد بن اسحاق از سَرْوَرِ خود امام حسن عسكرى(علیه السّلام) روايت مىكند كه اين روز، روز عيد است و نزد اهلبيت و پيروان آنان، از همهى عيدها افضل است. گفتيم: براى ما از آقا اجازه بگير و ما را به او معرفى كن. آن دختر بچه بر احمد بن اسحاق وارد شد و ما را معرفى كرد. احمد بن اسحاق از خانه بيرون آمد در حالى كه تازه غسل كرده بود و هنوز بدنش خشك نشده بود. ما گفتيم: آقا چنين بيرون آمدن خوب نيست. گفت: شما مقصّر نيستيد، من براى امروز كه روز عيد است غسل كردهام. گفتيم: مگر امروز روز عيد است؟! گفت: بله روز عيد است. آن روز، روز نهم ربيع الاول بود. احمد بن اسحاق ما را به داخل خانه برد و نشستيم. احمد بن اسحاق گفت: روزى من به قصد مولايم امام حسن عسكرى به سُرَّ مَنْ رأى رفتم همانطورى كه شما به قصد من آمدهايد، اجازه خواستم، اجازه داد. در مثل امروز كه نهم ربيع الاول است بر آن حضرت وارد شدم، ديدم امام حسن عسكرى(علیه السّلام) براى همه خادمها مقرّر فرموده كه لباس تازه بپوشند و خودش هم عُود روشن كرده است. گفتم: پدران و مادرانمان به فداى تو باشند آيا براى اهلبيت عيدى روى داده است؟ آن حضرت گفت: چه روزى از امروز كه نهم ربيع الاول است، گرامىتر و محترمتر؟!
علامه مجلسى پس از نقل حديث، چنين آورده است: وفات امام حسن عسكرى(علیه السّلام) در هشتم ربيع الاول واقع شده است. بنابراين آغاز امامت حضرت ولى عصر(عج) روز نهم ربيعالاول است. شايد تعظيم و بزرگداشت روز نهم ربيع اول، از اين جهت باشد.
دربارهى روز نهم ربيع الاول، در بحار الانوار، ج 31، ص 118 به بعد نيز مطالبى را آورده است. در سفينة البحار، جلد اول، در ضمن مادهى تسع به فضيلت روز نهم ربيع الاول، اشاره كرده و برخى از روايات بحارالانوار را آورده است. در سفينة البحار در ماده عود نيز اشاره به فضيلت عيد ربيع الاول كه روز نهم آن است، كرده است. در كتاب «الانوار النعمانيّة» جلد اول، چاپ تبريز، ص 108 تحت عنوان «نورٌ سماوىٌ» دربارهى روز نهم ربيع الاول، بحث و بررسى به عمل آورده است.
يادآورى: على و آل على عليهم السلام در جامعه اسلامى آن روز داراى دشمنان فراوانى بودند. اين دشمنان سعى در نابودى آنها مىكردند. براى همين آل على اسرارى داشتند كه جز خواصّ كسى از آن اسرار خبر نداشت. يكى از آن اسرار همين روز نهم ربيع الاول است و جز خواص كسى از آن آگاه نمىشود.
شيعيان روز نهم ربيع الاول را گرامى مىدارند و يكى از عوامل تعظيم اين روز به امامت رسيدن حضرت بقيةالله الاعظم است. گرامى داشتن اين روز، اسرار ديگرى هم دارد. براى اطلاع بيشتر به تفسير صافى، ج دوم، ص 311، س 8، چاپ سنگى دو مجلّدى، مراجعه كنيد.
جواب: زهرا در لغت به معناى درخشنده، تابناك و سفيدروى آمده است. با به آنچه در برخى روايات آمده است علت نامگذارى حضرت به اين نام اين بوده است كه وقتى حضرت زهرا(سلام الله علیها) در محراب عبادت به نماز مىايستاد نور آن حضرت براى اهل آسمان به مانند ستارگان براى ساكنان زمين مىدرخشيده است و در برخى روايات علت نامگذارى به اين نام درخشندگى آسمان و زمين به نور آن حضرت هنگام خلقت آن حضرت در عالم انوار آمده است. در خصوص حفظ و نگهدارى صاحب نام زهرا از سوى حضرت زهرا(سلام الله علیها) مستندى نيافتيم.
جواب: حضرت زهرا(سلام الله علیها)، از نظر نسبى، فقط مادر كسانى هستند كه از طرف پدرى يا مادرى سلسلهى آباء و اجداد آنان به ايشان منتهى مىگردد. و سايرين چه شيعه و غير شيعه، حضرت زهراء(سلام الله علیها) مادرشان نخواهد بود.از آنجا كه ازدواج شيعيان، با هم مذهب خودشان است و در ميان آنان عده زيادى از نسل و اولاد فاطمه زهرا(سلام الله علیها) هستند معمولاً هر شيعهاى اگر در مورد آباء و اجداد و مادران و جدّات خود يك بررسى كند در ميان آنان فردى كه از نسل حضرت زهرا(سلام الله علیها) باشد، يافت مىشودو اگر يافت شد، قطعا از نسل و فرزندان ايشان خواهد بود. اما گاه مقصود از اينكه ما فرزندان ايشان هستيم، فرزند نسبى نيست، مقصود اين است كه ايشان مادر معنوى ما و ما فرزندان معنوى ايشان هستيم. از آنجا كه كسانى كه الگوى هدايت ما هستند حق حيات معنوى بر گردن مادارند، ما آنان را به منزله پدر يا مادر معنوى خود تلقى مىكنيم. همچنانكه وقتى در مورد استاد و معلم خود مىگوئيم، حق پدرى بر گردن ما دارد؛ او پدر ماست و ما فرزندان اوئيم؛ مقصود اين نيست كه از لحاظ نسبى او پدر ما و ما فرزند او هستيم.
جواب: اگر بخواهيم مسأله گريه حضرت فاطمه(سلام الله علیها) را درست بفهميم بايد مطالب زير بدرستى فهميده شود:
1. غصب خلافت
2. غصب فدك
3. غصب عوالى
4. منع فاطمه زهرا از ارث پدرش پيامبر اكرم( صلّی الله علیه و آله و سلّم ) كه شامل اين موارد بود:
الف ـ زمينهايى كه انصار به پيامبر داده بودند
ب ـ سرزمينهاى بنى نضير
ج ـ دو قلعه وطيح و سلالم
د ـ خمس تمام سرزمينهايى كه با لشكركشى فتح شده بود.
5. عظمت فاطمه زهرا(سلام الله علیها)
6. عظمت حضرت على(علیه السّلام)
7. ستمهايى كه بر شخص فاطمه زهرا(سلام الله علیها) كردند.
8. ستمهايى كه بر شخص حضرت على(علیه السّلام) كردند.
در حق حضرت فاطمه زهرا آن اندازه ستم كردند كه حتى مانع گريه او در خانهاش شدند و او براى گريه وناله به قبور شهدا مىرفت و در آنجا گريه مىكرد و فرياد مظلوميت سر مىداد.
با توجه به اين موضوعات هشتگانه، مطالبى درباره گريه حضرت فاطمه زهرا(سلام الله علیها) تقديم مىگردد:
در حديثى آمده است: بكائون پنج نفرند:
حضرت آدم(علیه السّلام)، حضرت يعقوب(علیه السّلام)، حضرت يوسف(علیه السّلام)، حضرت فاطمه زهرا(سلام الله علیها) و حضرت امام زينالعابدين(علیه السّلام). حضرت يعقوب در فِراق يوسف آنقدر گريه كرد كه به او گفتند: اگر اين قدر گريه بكنيد، هلاك مىشويد. امام زينالعابدين(علیه السّلام) بيست يا چهل سال براى پدرش امام حسين(علیه السّلام) گريه كرد. حضرت يوسف در فراق پدرش آنقدر گريه كرد كه زندانيان گفتند: يا شب گريه بكن يا روز. حضرت فاطمه هم در فراق پدر آنقدر گريه كرد كه اهل مدينه ناراحت شدند و حضرت فاطمه براى اينكه اهل مدينه ناراحتنشوند به قبور شهداء مىرفت و در آنجا گريه مىكرد و شب برمىگشت، (بحارالانوار، ج 43، ص 155، ح 1) .
حقيقت اين است كه گريه حضرت فاطمه زهرا(سلام الله علیها) تنها براى از دست دادن پدر نبود بلكه آن گريهها مردم را به ياد دردها و رنجهايى مىانداخت كه حضرت فاطمه زهرا( صلّی الله علیه و آله و سلّم ) از هيئت حاكمه ديده بود و همچنين حقيقت اين است كه مردم مدينه از گريه حضرت فاطمه ناراحتنمىشدند بلكه اين هيئت حاكمه بود كه از اين گريهها رنج مىبردند و هيئت حاكمه اعتراض مىكردند نه اهل مدينه، (مأساة الزهرا، سيد جعفر مرتضى عاملى، ج 1، ص 335 و 337، چاپ اول، بيروت 1414قمرى) .
البته در اين حديث نيامده كه مردم مدينه بگويند: يا شب گريه بكن و يا روز.
در حديث غير قابل اعتمادى آمده است كه مردم آمدند و گفتند: يا على! فاطمه هم شب گريه مىكند و هم روز و ما راحتى و آسايش نداريم. شما از او بخواهيد كه يا شب گريه كند و يا روز. آن حضرت هم در جواب آنها گفت: چشم. حضرت على(علیه السّلام) به حضرت فاطمه گفت:بزرگان مدينه چنين مىگويند: حضرت زهرا(سلام الله علیها) گفت: يا على! در ميان اين مردم خيلى كم مىمانم و قسم به خدا ساكت نمىشوم. حضرت على(علیه السّلام) براى فاطمه زهرا(علیه السّلام) اطاقى در قبرستان بقيع ساخت. حضرت زهرا هر روز با حسن و حسين به آنجا مىرفت و تا شب مىماند و گريهمىكرد. شب على(علیه السّلام) مىرفت و او را به خانه مىآورد. حضرت فاطمه 27 روز چنين عمل كرد و پس از آن مريض شد.
اين حديث، معروف به حديث فضه است ولى معلوم نيست از چه مأخذى است و براى همين قابل اعتماد نيست، (بحارالانوار، ج 43، ص 174، ح 15) .
در روايات آمده است كه حضرت فاطمه پس از پيامبر اسلام هميشه محزون و غمگين بود و هيچگاه نخنديد و آنگاه كه مريض شد در شكايت خودش به سوى خدا چنين مىگفت: «يا حىّ يا قيّوم برحمتك استغيث فأغثنى،اللهم زحزحنى عن النار و ادخلنى الجنة و الحقنى بأبى محمد صلى الله عليه و آله»، (بحارالانوار، ج 43، ص 217) .
از آنچه گذشت فهميده شد كه:
1. حضرت فاطمه تنها براى مرگ پدر گريه نمىكرد بلكه ستمهايى بر او شده بود و او با گريه فرياد مظلوميت سر مىداد. پس علت گريه فقدان پدر و ستمها بود.
2. مردم مدينه از گريههاى او ناراحت نمىشدند بلكه هيئت حاكمه از گريههاى او ناراحت مىشدند چون گريه حضرت فاطمه ستمهاى هيئت حاكمه را بر ملا مىساخت.
3. گريهها با صداى بلند بود و براى همين مردم مىشنيدند و هيئت حاكمه بخاطر بلند گريه كردن اعتراض مىكردند و گرنه گريه بى صدا كه به گوش كسى نمىرسد.
4. گريه آن حضرت پس از وفات پيامبر اسلام( صلّی الله علیه و آله و سلّم ) شروع شد.
5. گريه مظلوميت، بدون اشك نمىشود همانطوريكه گريه شوق هم بى اشك نمىشود.
6. گريهاش شبانه روز بود چون مظلوم همواره گريان است. البته وقتى مىگوئيم شبانهروز گريه مىكرد معنايش اين نيست كه از طلوع فجر تا غروب آفتاب گريه مىكرد و از غروب آفتاب تا طلوع فجر گريه مىكرد بلكه معنايش اين است كه مظلوميت او شب و روز نداشت و درهر فرصتى گريه مىكرد مانند امام زينالعابدين كه چهل سال گريه كرد. اين چهل سال نه اينكه از اول تا آخر گريه مىكرد بلكه در هر فرصتى گريه به او دست مىداد.
7. آنها آن همه ستم كردند و با اين حال راضى نبودند حتى او گريه هم بكند و مانع گريه او مىشد.
8. مآخذى كه براى مطالعه مظلوميت فاطمه زهرا مناسب است، كتاب «مأساة الزهرا» است.«
منبع: نرم افزار معمای هستی
/خ
لطفاً به اين شبه كه امروزه در بعضي از محافل در جامعه شايع شده است پاسخ گوييد.
جواب: سكوت علي(علیه السّلام) ناشي از اقتدار علي(علیه السّلام) بود، ليكن اقتداري كه به خاطر مصلحت اسلام، اين بار دست به شمشير نمي برد گرچه براي او بسيار تلخ است.
توضيح: اين سؤالها و سؤالهايى مانند آنها، همه به يك سؤال بر مىگردند و آن اين است: «چرا على(علیه السّلام) دست به شمشير نبرد و سكوت كرد؟» براى روشن شدن جواب اين سؤالها بايد به اين چند مطلب اشاره شود:
1ـ حضرت على(علیه السّلام) امام معصوم است و هيچ گاه از او كار باطل و حرف ناحق سر نمىزند. همان طورى كه پيامبر هم معصوم است و هر كارى انجام بدهد، حق است. مقصود از اين سؤالها اين نيست كه ما به كار امام يا پيامبر اعتراض داريم. بلكه هدف ما از طرح اين سؤالها اين است كه مىخواهيم شناخت و معرفت ما بالاتر برود و هر چه امام يا پيامبر را بهتر بشناسيم، بيشتر پيرو او مىشويم. اين نكته را همواره در نظر داشته باشيم.
2ـ على(علیه السّلام) پس از وفات پيامبر اسلام( صلّی الله علیه و آله و سلّم ) روزهاى سختى را گذرانيد. براى نمونه به بخشى از سخنان آن حضرت كه در خطبهى سوم نهجالبلاغه است اشاره مىكنيم. اين خطبه را خطبهى شِقشِقيّه مىنامند.
در اين خطبه، آن حضرت چنين درد دل مىكند: «آگاه باشيد به خدا سوگند ابوبكر جامهى خلافت را بر تن كرد در حالى كه مىدانست من قُطبِ خلافت هستم. او مىدانست كه سيل دانش از من جارى است و پرندهى دورپرواز نمىتواند به من برسد. وقتى او خلافت را غصب كرد، من لباس خلافت را رها كردم و از آن كنارهگيرى كردم و مىانديشيدم كه با دست خالى براى گرفتن حق قيام كنم يا در اين محيط تاريك كه بزرگسالان در آن فرسوده مىگردند، جوانان پير مىشوند و انسان مؤمن تا روز قيامت رنج مىكشد، صبر پيشه سازم؟ پس صبر را خردمندانهتر ديدم و صبر كردم. در حالى كه خار در چشم و استخوان در گلويم بود و با چشمان خود مىديدم كه ميراث مرا به غارت مىبرند. روزگار ابوبكر به سر آمد و خلافت را به عمر بن خطاب سپرد... بسيار شگفتآور است، ابوبكر كه در حال حيات خود به مردم مىگفت: مرا رها كنيد با اين حال خلافت را براى عمر بن خطاب وصيت كرد. هر دو از پستان شتر خلافت، سخت دوشيدند و از حاصل آن بهرهمند شدند. ابوبكر خلافت را به دست كسى سپرد كه مجموعهاى از خشونت، سختگيرى، اشتباه و پوزشطلبى بود... من در اين مدتِ طولانى وعذابآور، چارهاى جز صبر نداشتم...» (نهجالبلاغه، خطبهى سوم).
3ـ حضرت على(علیه السّلام) وقتى شنديدند كه ابوبكر را خليفه كردهاند، به خلافت او مخالفت كرد و آن را نپذيرفت، ابن قتيبه دينوري مىگويد: پس از آن كه ابوبكر را به خلافت انتخاب كردند، على(علیه السّلام) را نزد ابوبكر آوردند. به او گفتند: با ابوبكر بيعت كن. او گفت: من به خلافت شايستهترم، با شما بيعت نمىكن. شما بايد با من بيعت كنيد. شما خلافت را از انصار گرفتيد و بر آنان خويشاوندى با پيامبر را دليل آورديد و حالا خلافت را از ما كه خاندان پيامبر هستيم غصب مىكنيد؟! مگر شما به انصار نگفتيد كه محمد از ما است و آنان هم به همين جهت خلافت را به شما سپردند و حالا من مانند همين دليل را براى شما مىآورم. ما كه از همه شما به پيامبر نزديكتر و اَولى هستيم. پس بياييد به انصاف رفتار كنيد وگرنه در حالى كه آگاهى داريد، گرفتار ظلم مىشويد. عمر گفت: يا على! تو را رها نمىكنيم تا بيعت كنى. على به او گفت: خوب بدوش كه نصفش مال توست. تو كار او را امروز استوار كن كه فردا آن را به تو خواهد داد.
سپس على گفت: به خدا سوگند اى عمر! سخن تو را نمىپذيرم و بيعت نمىكنم. ابوبكر گفت: اگر بيعت نكني مجبورت نمي كنم. ابو عبيده جراح گفت: پسر عموى عزيزم! تو كم سنّ و سالى، اينها پيران قوم تواند، تو مانند آنان تجربه ندارى، ابوبكر از تو قوىتر است. پس بيا اين امر را به ابوبكر تسليم كن و اگر زنده ماندى تو سزاوار آن هستى. على(علیه السّلام) گفت: اى مهاجران! خدا را در نظر بگيريد، حكومت و سلطنت حضرت محمد را از خانهاش بيرون نكنيد و به خانههاى خود نبريد و صاحبان آن را كنار نزنيد. به خدا قسم اى مهاجران! ما از همه شايستهتريم. بشير بن سعيد گفت: يا على! اگر انصار اين سخنان تو را پيش از بيعت با ابىبكر مىشنيدند همه به تو رأى مىدادند. (الامامه و السياسه، ج 1، ص 28، در يك مجلد، تحقيق استاد على شيرى).
ابن قتيبه مىگويد: ابوبكر سراغ كسانى را كه بيعت نكرده و در نزد حضرت على(علیه السّلام) بودند گرفت. عمر بن خطاب را به سوى آنان فرستاد. عمر بن خطاب به خانه على(علیه السّلام) آمد و آنان را صدا زد و گفت: بياييد بيعت كنيد. آنان از بيرون آمدن امتناع كردند. عمر بن خطاب هيزم خواست و گفت: سوگند به آن كه جان عمر در دست اوست، يا بايد از خانه خارج شويد و يا خانه را بر سرتان آتش مىزنم. به عمر بن خطاب گفتند: فاطمه دختر پيامبر هم در خانه است. گفت: گر چه فاطمه در آن جا باشد. در پى اين تهديد، همه بيرون آمدند و بيعت كردند، فقط حضرت على(علیه السّلام) بيعت نكرد (همان، ص 30).
ابن قتيبه دينورى از علماى اهل سنت و جماعت است. بنابر اين على(علیه السّلام)، بيعت نكرد، بلكه آن حضرت را بعدها مجبور به بيعت كردند (بحار، ج 29، ص 468).
4ـ على(علیه السّلام) پس از وفات پيامبر اسلام( صلّی الله علیه و آله و سلّم ) تنها ماند و كمك نداشت و اگر آن حضرت كمك و نيروى كافى داشت، دست به شمشير مىبرد و حق را به صاحب حق برمىگردانيد. در خطبهى 217 نهجالبلاغه دشتى، ص 444 مىخوانيم: «خدايا براى پيروزى بر قريش و يارانشان از تو كمك مىخواهم، آنان پيوند خويشاوندى مرا بريدند و كار مرا دگرگون كردند و همگى براى مبارزه با من در حقى كه از همه آنان سزاوارترم متحد گرديدند و گفتند: حق را اگر توانى بگير و يا اگر تو را از حق محروم دارند يا با غم واندوه صبر كن. و يا با حسرت بمير. به اطرافم نگريستم. ديدم كه نه ياورى دارم و نه كسى از من حمايت مىكند. جز خانوادهام كه مايل نبودم جانشان به خطر بيفتد. پس خار در چشمم فرو رفته ديده بر هم نهادم و با گلوى استخوان در آن گير كرده، جام تلخ را جرعه جرعه نوشيدم و در فرو خوردن خشم در امرى كه تلختر از گياه حنظل و دردناكتر از فرو رفتن تيزى شمشير در دل بوده، شكيبائى كردم (نهجالبلاغه دشتى، ص 446).
روزى اشعث بن قيس گفت: يا على! چرا شمشير نكشيدى تا حق خود را بگيرى؟ على(علیه السّلام) به او فرمود: از همهى بدريان، از همهى مهاجران و انصار كمك خواستم و از آن همه مردم فقط چهار نفر پاسخ مثبت دادند: سلمان، ابوذر، مقداد و زبير و از خاندان خودم هم كسى نبود كه بتوانم با آن دست به كارى بزنم. حمزه كه در جنگ احد كشته شد و جعفر هم در جنگ موته. من ماندم و دو نفر از خاندانم. عباس و عقيل. اين دو نفر هم كه قوى نبودند و به خاطر نبودن كمك و ياور، مرا به بيعت مجبور كردند (بحار، ج 29، ص 468).
على(علیه السّلام) به اشعث بن قيس فرمود: سوگند به خدا اگر آن روز كه با ابوبكر بيعت كردند، چهل نفر همانند آن چهار نفر داشتم سكوت نمىكردم و لكن جز آن چهار نفر هيچ كس را نيافتم (همان، ص 470).
على(علیه السّلام) همچنين فرمود: اگر قبل از بيعت با عثمان كمك و نيرو داشتم با آنان درگير مىشدم (همان، ص 471).
5ـ على(علیه السّلام) همواره خواهان وحدت جامعه نوپاى اسلامى بود و اين مسأله را هيچ گاه فراموش نكرد. و مهمتر از وحدت مسلمانان، حفظ خود دين اسلام بود. آن حضرت هم به حفظ دين اسلام مىانديشيد و هم به حفظ وحدت مسلمانان.
على(علیه السّلام) فرمود: مردم با ابوبكر بيعت كردند در حالى كه من به اين امر شايستهتر از او بودم. من هم گوش به حرف آنان كردم و از آنان اطاعت كردم. چون ترسيدم كه مردم به دورهى كفر برگردند (فرائدالسمطين، ج 1، ص 320، بيروت، 1398 قمرى).
در نهجالبلاغه، نامهى 62 آمده است: آن گاه كه پيامبر به سوى خدا رفت مسلمانان پس از وى در كار حكومت با يكديگر درگير شدند. سوگند به خدا نه در فكرم مىگذشت و نه در خاطرم مىآمد كه عرب، خلافت را پس از رسول خدا از اهل بيت او بگردانند يا مرا پس از وى از عهدهدار شدن حكومت بازدارند. تنها چيزى كه نگرانم كرد شتافتن مردم به سوى ابوبكر بود كه با او بيعت كردند. من دست باز كشيدم تا آنجا كه ديدم گروهى از اسلام بازگشته، مىخواهند دين محمد را نابود كنند. پس ترسيدم كه اگر اسلام و طرفدارانش را يارى نكنم رخنهاى در آن ببينم يا شاهد نابودى آن باشم كه مصيبت آن بر من سختتر از رها كردن حكومت بر شما است كه كالاى چند روزه دنياست و به زودى ايام آن مىگذرد. چنان كه سراب ناپديد شود يا چونان پارههاى ابر كه زود پراكنده مىگردد. پس در ميان آن آشوب و غوغا به پا خواستم تا آن كه باطل از ميان رفت و دين استقرار يافت (نهج البلاغه دشتى، ص 600، نامه 62، بند اول).
در حديثى از آن حضرت آمده است كه: ««و اَيمُ اللّهِ لولا مخافه الفرقه بين المسلمين و ان يعود الكفر و يبور الدين لكنّا على غير ما كنّا لهم عليه؛» به خدا سوگند اگر خطر تفرقه، خطر بازگشت كفر و خطر نابودى دين در ميان نبود، وضعيت غير از اين مىشد» (بحار، ج 32، ص 61 و ج 29، ص 579).
در حديث ديگرى آمده است: وقتى كه خداوند پيامبر خود را بُرد، قريش امر خلافت را غصب كردند و ما را از حق خودمان بازداشتند. من ديدم كه صبر بر اين مصيبت بهتر از به هم زدن وحدت مسلمانان و ريختن خون آنان است و مردم هم كه تازه مسلمان شده بودند (بحار، ج 29، ص 633).
6ـ در نهجالبلاغه خطبه 74 آمده است: مىدانيد كه سزاوارتر از ديگران به خلافت، من هستم. سوگند به خدا به آن چه انجام دادهايد گردن مىنهم تا هنگامى كه اوضاع مسلمين رو به راه باشد و از هم نپاشد و جز من به ديگرى ستم نشود و پاداش اين گذشت و سكوت و فضيلت را از خدا انتظار دارم و از آن همه زر و زيورى كه به دنبال آن حركت مىكنيد پرهيز مىكنم (نهجالبلاغه دشتى، خطبه 74، ص 122).
اين سخنان را على(علیه السّلام) وقتى كه مردم جمع شدند تا با عثمان بيعت كنند، فرمود.
7ـ در مورد همكارى حضرت على(علیه السّلام) با خلفاى سه گانه بايد دانست كه خلفاى سه گانه براى حل مشكل خود به آن حضرت مراجعه مىكردند و آن حضرت هم مشكل آنها را حلّ مىكرد. همكارى حضرت على(علیه السّلام) با آنان به اين معنا نيست كه حضرت با آنها دوست و صميمى بشود و با آنها رفت و آمد خانوادگى داشته باشد. على(علیه السّلام) هيچ گاه با آنان به آن صورت صميمى نبود (كلم طيب، ص 338).
براى نمونه به چند مورد از موارد همكارى اشاره مىكنيم:
ابوبكر تصميم گرفت در جنگ مرتدّان شركت كند. على(علیه السّلام) به او فرمود: تو به جنگ نرو و در مدينه بمان، تو اگر آسيب ببينى كل تشكيلات آسيب مىبيند. ابوبكر هم از تصميم خود برگشت (على بن ابىطالب مستشار امين للخفاء الراشدين، نوشتهى دكتر محمد عمر حاجى، ص 70).
وقتى كه مسلمانان بر بيتالمقدس مسلّط شدند، اهل بيتالمقدس گفتند: ما به دست رهبر شما تسليم مىشويم نه به دست شما. عمر بن خطاب در مورد رفتن به شام با صحابه مشورت كرد. عثمان گفت: به شام نرو. ولى على(علیه السّلام) فرمود: برو. عمر بن خطاب پيشنهاد حضرت على(علیه السّلام) را پذيرفت و رفت (همان، ص 100).
عمر بن خطاب تصميم گرفته در جنگ نهاوند شركت كند تا مسلمانان قدرت بيشترى پيدا كنند. ولى على(علیه السّلام) به او گفت: رفتن تو به جبههى ايران مصلحت نيست. تو در مدينه بمان. عمر هم نظر او را پذيرفت (همان، ص 107).
توجه داشته باشيم كه در ميان صحابه پيامبر كسى به پايه حضرت على(علیه السّلام) نمىرسيد و براى همين همه نيازمند به او بودند. ولى او نيازمند به هيچ كس نبود. على(علیه السّلام) گر چه كنار زده شده بود، ولى همه مسائل را زير نظر داشت و هر وقت هم راهنمايى مىخواستند، راهنمايى مىكرد.
از آن چه گذشت معلوم شد كه عوامل متعددى باعث شد كه على(علیه السّلام) دست به شمشير نبرد. اين عوامل عبارتند از:
1. بحران ارتداد
2. حفظ اسلام
3. حفظ وحدت جامعه اسلامى
4. جلوگيرى از تزلزل اعتقادى مسلمانان
5. بيزارى على(علیه السّلام) از خونريزى بين مسلمانان
و همين عوامل موجب همكارى آن حضرت با خلفاى سه گانه شد.
براى آگاه بيشتر مىتوانيد به كتابهاى زير مراجعه كنيد:
1. دانشنامهى امام على(علیه السّلام)، ج 6.
2. سياست، تحليلى بر مواضع سياسى على بن ابى طالب، نوشته اصغر قائدان
3. امام على و مسائل سياسى، نوشته محمد دشتى
4. نهجالبلاغه
جواب: بااين چند نكته به موضوع اصلى مىپردازيم: آتش زدن به درِ خانه حضرت فاطمه و سيلى زدن به آن حضرت در منابع تاريخى و روائى شيعه آمده است و براى آن كس كه شيعه است، همين مآخذ كافى است. در منابع و مآخذ اهل سنّت نيز آمده است و سنّىها مىتوانند به آن معتقد باشند. براى نمونه به چند روايت از منابع شيعه و اهل سنت اشاره مىكنيم:
1. پس از آن كه كار بيعت گرفتن از مردم تمام شد و على(علیه السّلام) و عدهاى بيعت نكردند، به خانه آن حضرت حمله كردند. در را سوزاندند، على را به زور بيرون آورند، حضرت فاطمه را تحت فشار در قرار دادند و كار به جايى رسيد كه محسن او سقط شد. على را به مسجد بردندولى بيعت نكرد و آنان گفتند: بيعت نكنى تو را به قتل مىرسانيم. روزها و ماهها گذشت. آنان تصميم به قتل على(علیه السّلام) گرفتند و قرار گذاشتند كه خالد قتل آن حضرت را به عهده بگيرد. اسماء بنت عميس از اين توطئه آگاه شد و كنيز خود را فرستاد تا آن حضرت را از توطئه آگاه سازد.اصل توطئه چنين بود كه وقتى ابوبكر نماز را تمام كرد و سلام گفت، خالد با شمشير على(علیه السّلام) را بكشد ولى وقتى نماز ابوبكر تمام شد گفت: اى خالد آنچه را دستور دادم نكن، (بحارالانوار، ج 28، ص 308 به نقل از اثباتالوصية) .
اهل سنت نيز در كتابهاى كلامى، تاريخى و حديثى مسأله آتش زدن به در خانه را آوردهاند. براى نمونه، به چند روايت اشاره مىكنيم:
2ـ بلاذرى مىگويد: ابوبكر كسى را دنبال على فرستاد تا بيايد و بيعت كند ولى حضرت على نيامد. پس از آن عمر بن خطاب در حالى كه آتش به همراه داشت، به سوى خانه على رفت. فاطمه عمر را در در خانه ملاقات كرد و گفت: اى پسر خطاب! آيا مىخواهى خانه ما راآتش بزنى؟! عمر بن خطاب گفت: بله، (انساب الاشراف، ج 2، ص 12، تحقيق محمود الفردوس العظم، دار اليقظة العربية) .
3. ابن عبد ربّه مىگويد: آنان كه از بيعت سرباز زدند عبارتند از: على، عباس، زبير و سعد بن عباده. على، عباس و زبير در خانه فاطمه نشستند. ابوبكر عمر را فرستاد تا آنها از خانه فاطمه بيرون بيايند. ابوبكر به عمر گفت: اگر سرباز زدند با آنان بجنگ. عمر به همراه آتش بهخانه فاطمه آمد تا خانه را بر سر آنان آتش بزند. فاطمه او را ديد و گفت: اى پسر خطاب! آيا آمدهاى خانه ما را آتش بزنى؟! عمر گفت: بله، مگر اين كه بيعت كنيد، (العقد الفريد، ج 5، ص 12، چاپ مصر، چاپ دوّم، تحقيق محمدسعيد العربان، 1953 و 1372) .
4. ابن قتيبه دينورى آورده است: ابوبكر عمر را به سوى كسانى كه بيعت نكردند و در خانه على تحصّن كردند، فرستاد. عمر به خانه على آمد و صدا زد ولى كسى بيرون نيامد. عمر هيزم خواست و گفت: قسم به آنكه جان عمر در دست اوست، يا بايد بيرون بياييد و بيعت كنيد ويا خانه را بر سر آنانكه در آن هستند آتش مىزنم. به او گفتند: فاطمه در آن است. عمر گفت: و لو فاطمه در آن باشد. همه بيرون آمدند ولى على بيرون نيامد. عمر نزد ابوبكر رفت و گفت: آيا نمىخواهى از على كه از بيعت سرباز زده بيعت بگيرى؟ ابوبكر به قنفذ گفت: برو على رابياور. قنفذ آمد و على به او گفت: چه كار دارى؟ قنفذ گفت: خليفه رسول خدا تو را مىخواهد. على به او گفت: زود بر پيامبر دروغ بستيد. قنفذ پيام على را به ابوبكر رساند. ابوبكر گريه طولانى كرد. عمر گفت: على را رها نكن. ابوبكر به قنفذ گفت: دوباره نزد على برو و بگو: با خليفهرسول خدا بيعت كن. على گفت: سبحان الله، آنچه را كه از آن او نيست براى خودش ادعا كرده است. قنفذ پيام على را به ابوبكر رساند. ابوبكر بازهم بسيار گريه كرد. پس از آن عمر برخاست و گروهى با او همراه شدند و به در خانه فاطمه آمدند. در زدند. وقتى فاطمه صداى آنها راشنيد، با صداى بلند فرياد كرد: «يا ابتاه» يا «رسول الله» پس از تو از پسر خطاب و پسر ابى قحافه چهها كه نكشيديم. وقتى كه گروه مهاجم گريه فاطمه را شنيدند. در حالى كه گريه مىكردند برگشتند و دلشان به حضرت فاطمه سوخت ولى عمر و عدهاى ماندند. على را بيرون آوردند وگفتند بيعت كن. على گفت: اگر بيعت نكنم چه مىكنيد؟ گفتند: به خدا سوگند گردنت را مىزنيم، (الامامة و السياسة، ج 1، ص 30، تحقيق استاد على شيرى، منشورات رضى) .
همانطور كه ملاحظه مىكنيد در منابع شيعه، اين حادثه به طور كامل ذكر شده است و منابع اهل سنّت تنها به آتش آوردن اشاره كردهاند. البته از آنان توقع نداريم كه اين حادثه را به طور كامل ذكر كنند چون اين، به زيان آنهاست و آنان تلاش مىكنند اين حادثه ذكر نشود.
اگر مىخواهيد به همه مآخذ و منابع شيعه و سنى آگاهى پيدا كنيد به كتاب «مأساة الزّهراء» نوشته جناب سيد جعفر مرتضى عاملى لبنانى، ج دوم مراجعه كنيد. اين كتاب درباره موضوع مورد بحث، بسيار مفصّل بررسى و بحث كرده است.«
جواب: آنچه در روايات فراوان مورد سفارش و تأكيد است عزاداري و محزون و گريان بودن در مصيبت شهادت و مظلوميت و فقدان اولياي الهي به ويژه سالار شهيدان، امام حسين(علیه السّلام) است. شكل عزاداري و چگونگي آن به حسب عرف و عادت و مراسم و فرهنگ جامعه اي مختلف است و در روايات بر شكل خاصي از آن تأكيد نشده است. لخت شدن در مراسم عزاداري كه در بعضي جاها معمول است تابع همين عرف و عادت است و داراي فضيلت و ارزش خاصي نمي باشد و هيچ گونه تأكيدي بر آن نشده بلكه در جاهايي كه اين مراسم در معرض ديد و تماشاي خانم ها مي باشد، ترك اين كار و با لباس عزاداري كردن بدون شك بهتر و مناسب تر است.
اما اين كه بودن اين عزاداري در محضر اولياي الهي و حضرت زهرا(سلام الله علیها) دليلي بر جسارت و بي ادبي به محضر مقدس آنها نيست، چون اولا: از نيت و قصد عزاداران كه هدفشان عرض تسليت و همدردي با آنها در اين مصيبت سنگين است به خوبي آگاهند و ثانيا: اين نظاره و ديدن، احكام عالم دنيا را ندارد و مشمول احكام عالم معناست كه احكام ويژه و مخصوص خود را دارد و اين احكام را نبايد با هم خلط و اشتباه نمود.
جواب: «وسواس» يك نوع اختلالى است كه انسان، بدون اختيار و از روى اجبار، عملى را مكررا انجام مىدهد و يا مطلب و موضوعى را در فكر و ذهن خود تكرار مىكند. اولى را «وسواس عملى» و دومى را «وسواس فكرى» گويند. در واقع در ذهن فرد وسواسى، اختلالى به وجودمىآيد كه توقف قطعى آن فكر يا آن عمل حاصل نمىشود. اغلب مبتلايان به وسواس فكرى نيز، افكار بيهوده و شرم آور يا وحشتناكى در ذهن خود به وجود مىآورند كه اين افكار در چرخهاى بىپايان، مرتب تكرار مىشود.
نكته ديگر اين كه مبتلايان به اين اختلال، قادراند پريشانى و مشكل و ناراحتى خود را، به عنوان يك مسأله خصوصى، پنهان نگه دارند و گاهى چندين ساعت دور از چشم ديگران صرف افكار يا كارهاى مخفيانه خود كنند. خوشبختانه شما با طرح و ارسال نامه، از مشكل وموضوعى كه شما را در رنج قرار داده است، ما را با خبر كردهايد و در واقع تصميم به حل و درمان آن داريد. بنابر اين شما نيمى از راه درمان را پيمودهايد و براى ادامه و حل كامل آن، بايد ضمن توجه به ضررها، عوارض و پيامدهاى سوء وسواس راهكارهاى ارائه شده را اگر انجام دهيدتا بهبودى كامل براى خود به ارمغان آوريد.
الف) ضررهاى وسواس عبارت است از: 1. اتلاف وقت و از دست دادن سرمايه ارزشمند عمر؛ زيرا بازيابى زمان از دست رفته امكان ندارد؛
2. عدم توانايى در تمركز حواس و ايجاد حواس پرتى؛
3. بازماندن از كارهاى اصلى (از جمله تحصيل علم و مطالعه و درس خواندن و به دنبال آن افت تحصيلى)؛
4. خسته شدن ذهن و بى حوصله شدن فرد براى فكر كردن درباره موضوعات مهم و اساسى زندگى و تحصيلى.
ب) راهكارهاى عملى جهت مقابله با وسواس فكرى و درمان آن عبارت است از:
1. غرقهسازى؛ بدين صورت كه فرد مبتلا به آن، با اختيار خود آن قدر خود را در معرض همان موضوعى كه از آن رنج مىبرد قرار دهد تا از آن فكر خسته و متنفّر شود. بنابراين هر روز، زمانى را به فكر كردن درباره موضوع وسواس فكرى خود اختصاص دهيد و آن چنان وآن قدر درباره آن فكر كنيد كه از آن متنفّر شويد. در نتيجه هرگاه بدون اختيار هم ذهنتان به آن معطوف شد و خواستيد از روى اجبار تكرار كنيد، اراده و اختيارتان در دور كردن آن فكر و اجتناب از آن، چيره و حاكم شود.
2. هرگاه ذهنتان بدون اختيار مشغول همان اوهام و افكار بيهوده وسواسى شد، مشت خود را محكم روى زمينى بكوبيد با گفتن ذكر «لا حول و لا قوة الا بالله العلى العظيم» از جاى خود بلند شده، تغيير حالت دهيد تا بدينوسيله از آن فكر تكرارى و وسواس رهايى يابيد.
3. كش نازكى را دور مچ دست خود بنديد. هرگاه افكار وسواس به سراغ شما آمد، با كشيدن كش و رها كردن آن روى دستتان و ايجاد درد مختصرى روى مچ خود، از آن فكر رهايى خواهيد يافت.
4. با خودتان عهد ببنديد و برنامهريزى كنيد كه زمان فكر كردن درباره موضوع وسواس، ساعت خاصى باشد (مثلاً 5/4 تا 5 بعدازظهر) و در طول روز هرگاه اوهام و افكار وارد ذهنتان شد، به خودتان بگوييد زمان فكر كردن فلان ساعت مقرر است و در زمان مقرّر نيز مدتى رابه فكر كردن درباره آن موضوع اختصاص دهيد و ذهنتان را به آن مشغول سازيد تا اين كه در طول روز و به طور پراكنده، ذهنتان مشغول آن نباشد. ضمنا آن زمان اختصاصى را به تدريج در طى (مثلاً 30 روز) روزى يك دقيقه كم كنيد تا به صفر برسد.
5. هر روز به خود تلقين كنيد كه «من قادرم افكار وسواسىام را كنار بگذارم»؛ زيرا تلقين يكى از راههاى مبارزه با افكار منفى است و وسواس فكرى نيز چيزى جز يك فكر منفى مزاحم نيست.
6. دو عامل عمده اي كه به اين گونه مشكلات دامن مي زند عبارتند از بيكاري و تنهايي . البته تعارضات فكري و رواني مبتني بر گذشته فرد در اين ميان تأثيرگذار است و ريشه يابي آن نيازمند فرصت كافي و صبر و حوصله و پشتكار است. بنابراين براي اوقات شبانه روز جدولي را تهيه كنيد و كارها و فعاليت هاي شبانه روزي خود را در آن يادداشت نموده و سعي كنيد برنامه اي تهيه نمائيد كه زمان خالي بودن فعاليت نداشته باشيد. برنامه تدوين شده بايد متناسب با توانايي هاي جسمي و رواني تان باشد و از هر گونه افراط و تفريط خودداري نمائيد. و اوقات فراغت را نيز با نوعي فعاليت ورزش، نظافت اتاق، مطالعه روزنامه، انجام فعاليت هاي هنري و هر كار مورد علاقه ديگري، پر كنيد.
7. از آنجا كه معمولاً افكار مزاحم معمولاً در تنهايي و به ذهن افراد وارد مي شود، حتي المقدور از قرار گرفتن در مكان هاي خلوت و تنهايي به مدت زياد اجتناب كنيد حتي سعي كنيد مطالعات خود را در كتابخانه و قرائت خانه اي عمومي انجام دهيد در اتاق، تنها نخوابيد، هنگام غذا خوردن، تنها غذا نخوريد و تنها مسافرت نكنيد.
هرگاه احساس تنهايي كرديد، از جاي خود برخيزيد و با ديگران ارتباط برقرار كنيد. ورزش هاي دسته جمعي انجام دهيد ارتباط خود را با افراد شاد و با نشاط و اجتماعي بيشتر كنيد و از گوشه گيري جداً بپرهيزيد.
8. هميشه روي صفحه اي از كاغذ موضوعات مختلف علمي وغيرعلمي را يادداشت شده داشته باشيد تا بتوانيد اگر افكار مزاحم به سراغتان آمد، موضوع و مسأله اي جايگزين داشته باشيد كه با اختيار خودتان در آن باره بيانديشيد و آن فكر مزاحم كه بي اختيار به سراغتان آمده، كنار بگذاريد. به هر حال هميشه موضوع جايگزين براي فكر كردن داشته باشيد.
گفتنى است كه براى درمان وسواس فكرى نياز به صبر و حوصله و پشتكار در به اجرا درآوردن راههاى فوق است تا اين كه به تدريج از آن افكار رهايى يابيد و انتظار حل و درمان يك شبه آن را نداشته باشيد. بنابراين با عمل به راهكارهاى ارائه شده و ارزيابى نتيجه آن، ميزانپيشرفت خود در مهار وسواس در مكاتبه بعدى براى ما بفرستيد تا در صورت لزوم، مطالب ديگرى برايتان ارسال گردد. ضمنا بعضى از اين راهكارها در عرض همديگر قرار دارد و هر كدام را كه بهتر مىتوانيد انجام دهيد يا بهتر جواب مىدهد، آن را اجرا و پىگيرى كنيد.
در پايان به اين نكته مهم و حياتي بايد توجه داشته باشيد كه اين گونه افكار كه مزاحم شماست به عنوان يك بيماري تلقي مي شود و هرگز مورد مؤاخذه قرار نمي گيريد به عبارت ديگر گناه نيست و از اين نظر مطمئن باشيد دليل آن هم غيراختياري بودن آن است و همين نامه و پرسش شما حكايت از آن مي كند كه در صدد حل آن بوده و ناخواسته به ذهنتان مي آييد. گناه آن است كه اظهار عجز كرده و از رحمت و لطف و مهرباني خداوند متعال مأيوس شويد. بنابراين نااميدي و يأس از خداوند زشت و ناپسند است. مطمئن هستيم با پي گيري هايي كه خواهيد كرد اين مشكل را حل مي نماييد.
جواب: علت مخفي نگه داشتن قبر حضرت صديقه طاهره(سلام الله علیها) به هيچ وجه اين نبوده كه شيعيان از تربت قبر آن بزرگوار نخورند.
دفن شبانه و مظلومانه آن حضرت و شركت افرادي خاص و انگشت شمار در اين مراسم و مخفي نگه داشتن قبر آن مخدره و ساير ابهاماتي كه در مدت زمان كوتاه بعد از فوت پيامبر وجود دارد را در جاهاي ديگر بايد جستجو كرد. (ايشان نمي خواستند كساني كه آزارشان دادند در مراسم نماز و دفن وي شركت كنند و با آن وصيت سياسي اعتراض خود را به وضع موجود بعد از رحلت پيامبر اعلام داشتند)
اما خوردن تربت مقدس امام حسين(علیه السّلام) طبق نظر فقهاي شيعه به جهت استشفاء به مقدار خيلي اندك جايز است مستند اين حكم روايات فراواني است كه بر اين مطلب دلالت مي كند از باب نمونه يك روايت را يادآور مي شويم: « «عن ابي عبدالله عليه السلام قال اكل الطين حرام علي بني آدم، ما خلاطين قبر الحسين عليه السلام من اكله من وجع شفاه لله.» « امام صادق(علیه السّلام) مي فرمايد: خوردن گل بر فرزندان آدم حرام است مگر گل قبر حسين(علیه السّلام) كه هر كس به جهت درمان آن را بخورد خداوند او را شفا خواهد داد.»
روايات فراوان ديگري مبني بر اين كه خداوند در تربت امام حسين(علیه السّلام) شفا قرار داده است.
طبق عقيده شيعه قرآن مجيد و روايات ائمه معصومين(علیه السّلام)( مصادر تشريع احكام است و همچنانكه حكم حرمت خاك را از روايات معصومين استفاده مي شود جواز خوردن تربت امام حسين(علیه السّلام) به قدري كه معين شده و با شرايط خاصي آن نيز از روايات استفاده مي شود.
حكم به حلال يا حرام بودن چيزي و دائره توسعه و تضييق آن به دست شارع است و هيچ كس راهي به آن ندارد به همين جهت هيچ كس بدون وجود دليل از آيات و روايات نمي تواند حكم به حرمت يا حلال بودن چيزي كند. اما نسبت پرستش تربت امام حسين(علیه السّلام) به شيعيان تهمتي بدون دليل است و هيچ كس به آن اعتقاد ندارد. سجده بر تربت امام حسين(علیه السّلام) مستحب است و سجده بر تربت امام حسين و ديگر چيزهائي كه سجده بر آن صحيح است عبادت و پرستش آن نمي باشد.
اينكه اهل تسنن بر فرش و سجاده سجده مي كنند آيا اين عمل پرستش سجاده است؟
همچنانكه رو كردن به خانه كعبه و يا لمس كردن حجر الاسود و ضريح هاي مقدس عبادت آن محسوب نمي شود و معبود حقيقي خداوند است و اطن مطلب كاملاً واضح است و نيازي به توضيح ندارد.
و ما از شما كه جوان و تحصيل كرده هستيد انتظار داريم منصفانه نسبت به مسائلي كه به ذهنتان مي رسد فكر كنيد - ما معتقديم بسياري از شبهه هاي انسان با تفكر منصفانه حل مي گردد.
منابع:
جواهر الكلام 36/358
وسائل الشيعه 24/228 چاپ آل البيت
جواب: در جواب اين سؤال، به اين مطلب توجه كنيد:
1. سليمان بن ابراهيم قُندوزى حنفى در كتاب خود به نام «ينابيع الموده» در جلد دوم، بابى دارد در شهادت حضرت امام حسين(علیه السّلام). در اين باب، از «مقتل ابى محتف» مطالبى را درباره امام حسين(علیه السّلام) آورده است. در صفحه 416 جلد دوم چاپ هفتم، سال 1371 هجرى شمسى، از انتشارات «الشّريف الرّضى» قم، چنين مىگويد: «و من كلام له عند وداعه مع اهله: اللهم انك شاهد على هؤلاء القوم الملاعين انّهم عمدوا ان لا يبقون من ذرية رسولك... ثم نادى: يا امّ كلثوم! و يا سكينة! و يا رقيّه! و يا زينب! يا اهل
بيتى عليكنّ منّى السّلام...» در جلد يازدم «احقاق الحق»، ملحقات، در ص 633، متن «ينابيع الموده» را آورده است و گفته است كه در «ينابيع الموده»، ص 346 چنين آمده است: «... يا ام كلثوم! و يا سُكينة! و يا رقيه و يا عاتكة و يا زينب...» كتاب احقاق الحق، نوشته قاضى نور الله حسينى مرعشى شوشترى است. حضرت آيةالله نجفى مرعشى، بر اين كتاب تعليقات و ملحقاتى دارد. اين تعليقات و ملحقات بسيار مهم است. كتابخانه آيةالله نجفى مرعشى اين كتاب را به چاپ رسانده است. در مسائل اختلافى بين شيعه و سنى، داور خوبى است. اين كتاب به زبان عربى است.
2. در «كشف الغمه» جلد دوم، چاپ اول، تبريز، 1381 هجرى قمرى، ص 38 مىگويد: قال كمال الدين: كان له من الاولاد ذكورا و اناثا عشرة، ستة ذكور و اربع اناث.
كمال الدين مىگويد: امام حسين ده فرزند داشت. شش پسر و چهار دختر. كمالالدين از دخترها زينب، فاطمه و سكينه را نام برد و چهارمى را نام نمىبرد، (بحارالانوار، ج 45، ص 331 نيز همين حرف را از كمالالدين بنى طلحه نقل كرده است).
3. نويسنده كتاب «ناسخ التواريخ»، سيد الشهداء در ص 238، چاپ سوم جلد چهارم آورده است: محمد بن طلحه شافعى در «مطالب السؤل» مىگويد: امام حسين(علیه السّلام) چهار دختر داشت: فاطمه، سكينه، زينب و چهارمى را نام نبرده است.
4. در كتاب «كامل بهائى» نوشته حسن بن على بن محمد بن على بن حسن طبرى، معروف به عماد الدين طبرى، در ص 179، ج دوم، چاپ اول، قم، مؤسسه طبع و نشر قم، 1376 شمسى مىگويد:
در كتاب «حاوية در مثالب معاوية» آمده است كه زنان خاندان نبوت در حالت اسيرى، حال مردانى را كه در كربلا شهيد شده بودند، مخفى مىداشتند و به پسران و دختران آنان مىگفتند: پدرتان به سفر رفته و برمىگردد. پس از آنكه به دستور يزيد زنان و كودكان اسير را در جوار خانه يزيد جاى دادند، در ميان آنان دختركى چهار ساله شبى خواب ديد. از خواب بيدار شد و گفت: بابام حسين كجاست؟ همين الآن او را در خواب ديدم و خيلى هم پريشان بود. زنان و كودكان، همه به گريه افتادند. سر و صداى گريه آنها، يزيد را از خواب بيدار كرد. يزيد گفت: چه خبر است؟ گفتند: بچهاى پدرش را مىخواهد و براى همين زنان و كودكان گريه مىكنند. يزيد دستور داد: سر پدرش را ببريد و در كنار او بگذاريد. مأموران يزيد سر امام حسين را آوردند و در برابر چشمان آن بچه قرار دادند.
دختر چهار ساله وقتى نگاهش به آن سر افتاد ترسيد و فريادى برآورد و پس از آن بيمار شد و وفات كرد.
جناب شيخ عباس قمى در منتهى الامال، ج اول، ص 807، فصل هشتم، ورود اهل بيت(علیه السّلام) به مجلس يزيد، انتشارات هجرت، عين عبارات كامل بهائى را نقل كرده است و اشعارى را هم كه در كامل است، آورده است.
آنچه در «كامل بهائى» آمده، نشان مىدهد دخترى از امام حسين(علیه السّلام) در شام وفات كرده است و در مآخذ تاريخى ديگر آمده است كه امام حسين(علیه السّلام) دخترى به نام رقيه دارد. بر اين اساس مىتوان گفت: آن دختر كه در شام وفات كرد، همين رقيه است. البته رقيه همسر مسلم بن عقيل كه دختر حضرت على(علیه السّلام) است، جزو اسيران بود و او هم در شام وفات كرده است. با اين حساب، در شام دست كم دو نفر به نام رقيه مدفون هستند. يكى دختر چهار ساله امام حسين(علیه السّلام) و ديگرى همسر مسلم بن عقيل.
5. نويسنده كتاب «چهره درخشان شام» آورده است كه در كتاب «لهوف» نوشته سيد ابن طاوس، در وقت وداع امام حسين(علیه السّلام)، نام رقيه هم بر زبان امام آمده است. من به يكى از نسخههاى چاپ سنگى مراجعه كردم، كلمه رقيه نيامده بود ولى در لهوفى كه اخيرا توسط عباس عزيزى ترجمه شده نام رقيه هم آمده است.
6. در كتاب «منتخب التواريخ»، ص 388 چاپ اول آمده است: يكى از قبورى كه در شام واقع است، قبر حضرت رقيه بنت الحسين(علیه السّلام) است. پس از آن داستان جالبى را نقل مىكند. مىگويد: شيخ محمدعلى شامى به من گفت: پدر بزرگ مادرى من سيد ابراهيم دمشقى سه دختر داشت. دختر بزرگ، شبى در خواب حضرت رقيه را مىبيند. حضرت رقيه با او مىگويد: به پدرت بگو كه به والى شام خبر بدهد كه در قبر من آب افتاده، بيايد و تعمير كند. دختر خواب را به پدر مىگويد ولى پدر مىترسد و خبر نمىكند.
شب دوم دختر وسط و شب سوم دختر سوم همين خواب را مىبينند و شب چهارم خود سيد ابراهيم آن حضرت را در خواب مىبيند و با عتاب به او مىگويد: چرا به والى خبر نمىدهى؟! سيد نزد والى شام رفت و ماجرا را گفت. والى دستور داد علماى شيعه و سنى آمدند. والى گفت: قفل حرم به دست هر كس باز شود او متصدّى نبش قبر است. قفل به دست سيد ابراهيم باز شد. سيد قبر را نبش كرد و آن بچه را بيرون آورد و در بغل نگهداشت و قبر را تعمير كرد. سيد پس از پايان كار از خداخواست خدايا پسرى برايم عطا كن. دعاى او قبول شد و سيد مصطفى به دنيا آمد. والى شام ماجرا را به سلطان عبدالحميد عثمانى نوشت. سلطان عبدالحميد سيد ابراهيم را متولى قبور شريفه كرد. و همين الآن توليت قبور شريفه به دست سيد عباس است كه پسر سيد مصطفى است.
اين ماجرا گويا در سال 1280 قمرى روى داده است.
كتاب «تراجم اعلام النساء» ج دوم، ص 103، چاپ اول، بيروت دارد: رقيه بنت الحسين(علیه السّلام). پس از آن همين داستان را از «منتخب التواريخ» آورده است.
لغتنامه دهخدا در حرف راء دارد: رقية بنت الحسين: نام دخترى از امام حسين(علیه السّلام) (يادداشت مؤلف). بنابراين، جايى براى تشكيك نيست.
جواب: درباره رفتار و سيره معصومان(علیه السّلام) از دو زاويه «پيش نگاه» و «پس نگاه» مىتوان به قضاوت نشست.
با نگرش «پيش نگاه» امامان عليهم السلام معصوم هستند و «قول، فعل و تقرير» آنان از هر گونه خطا و اشتباه مصون مىباشد به ويژه در مواردى كه به امامت و هدايت جامعه مربوط مىباشد. در اين گونه موارد تمامى علما نسبت به عصمت امامان(علیه السّلام) اتفاق نظر دارند. با پايبندى به اين اصل اساسى بايد به صحت رفتار و سيره امامان(علیه السّلام) اعتقاد داشت و به مقدار توانايى به دنبال كشف اسرار و دلايل آن باشيم. تا به عنوان الگو در زندگى خود به كار بنديم.
با نگرش «پس نگاه» نيز مىتوان ، به خردمندى و دورانديشى امامان(علیه السّلام) در موضعگيريهاى آنان پى برد.
زيرا رفتار و موضعگيرى امامان، با ملاحظه تأثيرگذارى در طول تاريخ و پيروزى نهايى حق بر باطل مىباشد. اگر چه در زمان خودشان اين پيروزى اتفاق نيفتد. و رنج و سختى فراوانى را در زندگى خود تحمل مىكنند. با اين نگاه صبر و سكوت امام على(علیه السّلام)، فريادى رسا بر مظلوميت آن حضرت در طول تاريخ مىباشد. سكوت حضرت، زمينه سوء استفاده دشمنان را خشكاند چنان كه ابوسفيان حاضر شده بود با امام على(علیه السّلام) بيعت كند و بر عليه خلفا اقدام كند! امّا امام على(علیه السّلام) با آگاهى و دورانديشى دست رد بر سينه آن بدخواه، مسلمانان زد.
و در روزى ديگر امام على(علیه السّلام) در پاسخ به حضرت فاطمه(سلام الله علیها) فرمودند اگر مىخواهى نام پدرت(رسول الله( صلّی الله علیه و آله و سلّم )) هم چنان باقى بماند بايد صبر كنيم. و در روايت ديگر امام على(علیه السّلام) فرمودند: به خدا قسم اگر خطر نابودى دين، بازگشت كفر و پراكندگى مسلمانان در ميان نبود، اين گونه صبر نمىكردم. ر.ك: بحار، ج 32، ص 61 .)
اين دو نمونه تاريخى و نمونههاى فراوان ديگر حكايت از آن دارد. كه حساسيت زمانه اقتضا مىكرد حتى براى حفظ ظاهر اسلام، اهلبيت(علیه السّلام) آن چنان صبر كنند و هم چون «خار در چشم و استخوان در گلو» روزگار را بگذرانند.
اما نكته مهم آن است كه در كنار اين صبر، بايد حق و حقيقت در طول تاريخ آشكار بماند و سياهى ظلم و خيانت براى همگان در طول تاريخ معلوم شود. هنر امام على(علیه السّلام) و حضرت فاطمه(سلام الله علیها) آن بود. كه به گونهاى رنج و زجر را تحمل كردند كه رو سياهى آن براى ظالمان در طول تاريخ قابل پاك شدن نباشد. و وجدان هر انسان منصفى در طول تاريخ به حقانيت اهلبيت را گواهى دهند.
به عنوان يك اصل كلى مىتوان گفت؛ «هرگاه اظهار حق با مظلوميت همراه باشد ماندگارى آن بيشتر خواهد بود و هر چه مظلوميت بيشتر باشد تأثير آن حق در طول تاريخ پر رنگتر خواهد بود.» نقطه اوج تقارن «حقانيت و مظلوميت» را در زندگانى اهلبيت به ويژه حضرت على(علیه السّلام) حضرت فاطمه(سلام الله علیها) و امام حسين(علیه السّلام) مىتوان مشاهده كرد. از اين رو اگر چه كشاندن امام على(علیه السّلام) براى بيعت و محنتهاى حضرت فاطمه(سلام الله علیها) در اين زمينه از جهت تاريخى و روابط زمينى يك «تحميل» و ظلم آشكار بود اما از جهت ملكوتى و آسمانى يك «انتخاب» بود. به همين جهت برخى اهل معرفت گفتهاند؛ على(علیه السّلام) را نبردند بلكه خودش رفت اما به گونهاى كه در طول تاريخ ظلم غاصبان قابل انكار نباشد.»
درباره مظلوميت حضرت زهرا(سلام الله علیها) و واقعه «پشت در» بايد دانست؛ مردم صدر اسلام، احترام ويژه پيامبر( صلّی الله علیه و آله و سلّم ) به دختر خود حضرت زهرا(سلام الله علیها) را به طور آشكار ديده و شنيده بودند. هنوز احاديثى مانند ««فاطمه بعضه منى، من اذاها فقد اذانى؛»فاطمه پاره تن من است هر كس او را آزار رساند مرا آزار رسانده است». را به خاطر داشتند، از اين رو هنگامى كه مىخواستند امام على(علیه السّلام) را با اجبار براى بيعت به مسجد ببرند حضرت فاطمه(سلام الله علیها) پشت درآمد تا آنان به احترام حضرت فاطمه(سلام الله علیها) شرم كنند و برگردند.
اتفاقا كسانى كه در جلو جمعيت بودند وقتى فهميدند حضرت فاطمه(سلام الله علیها) پشت در است. دست نگه داشتند و با صداى بلند گفتند فاطمه پشت در است.
اما از آخر جمعيت دستور داده شد «و ان كانت؛ اگر چه او [= فاطمه] باشد.» آن جا بود كه آن واقعه جان سوز اتفاق افتاد. و دشمنان غاصب انتقام خود را از فدايى ولايت گرفتند. ر.ك: ابى قتيبه الامامه و السياسه، ج 1، ص 30، العقد الفريد، ج 5، ص 12 .)
ناگفته نماند اگر چه در ظاهر دشمنان، انتقام گرفتند. اما «كبودى بدن» و «سرخى خون» مظلومانه حضرت براى هميشه در حافظه تاريخ باقى ماند. و براى همه حقيقت جويان حجت بالغه و آشكار شد. و با نگاه ملكوتى اين يك «انتخاب» از سوى حضرت زهرا(سلام الله علیها) بود. تا حقانيت علوى و مظلوميت فاطمى آميخته گردد و آن مشعل نورانى در طول تاريخ افروخته ماند.
جواب: در بعضى روايات به ما دستور دادهاند كه هيچگاه از خدا طلب مرگ نكنيد بلكه هميشه طلب عمر طولانى كه در طاعت و بندگى خدا باشد نماييد.
طلب مرگ نمودن از خداوند دليلهاى گوناگون مىتواند داشته باشد كه اگر منشأ آن ايمان قوى و عشق و محبت وصف ناشدنى نسبت به خداوند باشد به طورى كه عاشق تحمل دورى معشوق خويش را ندارد و وصال وى تمام آرزوى او است، اين طلب مرگ ممدوح است. اما اگر به دليل برخورد با مشكلات زندگى و ضعف نفس باشد كارى قبيح و ناپسند است.
جواب: با مقدارى جستجو كه در كتابهاى دعاى معتبر انجام شد چنين دعايى نيافتيم.
جواب: درباره رفتار و سيره معصومان(علیه السّلام) از دو زاويه «پيش نگاه» و «پس نگاه» مىتوان به قضاوت نشست.
با نگرش «پيش نگاه» امامان عليهم السلام معصوم هستند و «قول، فعل و تقرير» آنان از هر گونه خطا و اشتباه مصون مىباشد به ويژه در مواردى كه به امامت و هدايت جامعه مربوط مىباشد. در اين گونه موارد تمامى علما نسبت به عصمت امامان(علیه السّلام) اتفاق نظر دارند. با پايبندى به اين اصل اساسى بايد به صحت رفتار و سيره امامان(علیه السّلام) اعتقاد داشت و به مقدار توانايى به دنبال كشف اسرار و دلايل آن باشيم. تا به عنوان الگو در زندگى خود به كار بنديم.
با نگرش «پس نگاه» نيز مىتوان ، به خردمندى و دورانديشى امامان(علیه السّلام) در موضعگيريهاى آنان پى برد.
زيرا رفتار و موضعگيرى امامان، با ملاحظه تأثيرگذارى در طول تاريخ و پيروزى نهايى حق بر باطل مىباشد. اگر چه در زمان خودشان اين پيروزى اتفاق نيفتد. و رنج و سختى فراوانى را در زندگى خود تحمل مىكنند. با اين نگاه صبر و سكوت امام على(علیه السّلام)، فريادى رسا بر مظلوميت آن حضرت در طول تاريخ مىباشد. سكوت حضرت، زمينه سوء استفاده دشمنان را خشكاند چنان كه ابوسفيان حاضر شده بود با امام على(علیه السّلام) بيعت كند و بر عليه خلفا اقدام كند! امّا امام على(علیه السّلام) با آگاهى و دورانديشى دست رد بر سينه آن بدخواه، مسلمانان زد.
و در روزى ديگر امام على(علیه السّلام) در پاسخ به حضرت فاطمه(سلام الله علیها) فرمودند اگر مىخواهى نام پدرت(رسول الله( صلّی الله علیه و آله و سلّم )) هم چنان باقى بماند بايد صبر كنيم. و در روايت ديگر امام على(علیه السّلام) فرمودند: به خدا قسم اگر خطر نابودى دين، بازگشت كفر و پراكندگى مسلمانان در ميان نبود، اين گونه صبر نمىكردم. ر.ك: بحار، ج 32، ص 61 .)
اين دو نمونه تاريخى و نمونههاى فراوان ديگر حكايت از آن دارد. كه حساسيت زمانه اقتضا مىكرد حتى براى حفظ ظاهر اسلام، اهلبيت(علیه السّلام) آن چنان صبر كنند و هم چون «خار در چشم و استخوان در گلو» روزگار را بگذرانند.
اما نكته مهم آن است كه در كنار اين صبر، بايد حق و حقيقت در طول تاريخ آشكار بماند و سياهى ظلم و خيانت براى همگان در طول تاريخ معلوم شود. هنر امام على(علیه السّلام) و حضرت فاطمه(سلام الله علیها) آن بود. كه به گونهاى رنج و زجر را تحمل كردند كه رو سياهى آن براى ظالمان در طول تاريخ قابل پاك شدن نباشد. و وجدان هر انسان منصفى در طول تاريخ به حقانيت اهلبيت را گواهى دهند.
به عنوان يك اصل كلى مىتوان گفت؛ «هرگاه اظهار حق با مظلوميت همراه باشد ماندگارى آن بيشتر خواهد بود و هر چه مظلوميت بيشتر باشد تأثير آن حق در طول تاريخ پر رنگتر خواهد بود.» نقطه اوج تقارن «حقانيت و مظلوميت» را در زندگانى اهلبيت به ويژه حضرت على(علیه السّلام) حضرت فاطمه(سلام الله علیها) و امام حسين(علیه السّلام) مىتوان مشاهده كرد. از اين رو اگر چه كشاندن امام على(علیه السّلام) براى بيعت و محنتهاى حضرت فاطمه(سلام الله علیها) در اين زمينه از جهت تاريخى و روابط زمينى يك «تحميل» و ظلم آشكار بود اما از جهت ملكوتى و آسمانى يك «انتخاب» بود. به همين جهت برخى اهل معرفت گفتهاند؛ على(علیه السّلام) را نبردند بلكه خودش رفت اما به گونهاى كه در طول تاريخ ظلم غاصبان قابل انكار نباشد.»
جواب: درباره مظلوميت حضرت زهرا(سلام الله علیها) و واقعه «پشت در» بايد دانست؛ مردم صدر اسلام، احترام ويژه پيامبر( صلّی الله علیه و آله و سلّم ) به دختر خود حضرت زهرا(سلام الله علیها) را به طور آشكار ديده و شنيده بودند. هنوز احاديثى مانند «فاطمة بعضة منى، من اذاها فقد اذانى«»فاطمه پاره تن من است هر كس او را آزار رساند مرا آزار رسانده است.» به خاطر داشتند.
از اين رو هنگامى كه مىخواستند امام على(علیه السّلام) را با اجبار براى بيعت به مسجد ببرند حضرت فاطمه(سلام الله علیها) پشت درآمد تا آنان به احترام حضرت فاطمه(سلام الله علیها) شرم كنند و برگردند.
اتفاقا كسانى كه در جلو جمعيت بودند وقتى فهميدند حضرت فاطمه(سلام الله علیها) پشت در است. دست نگه داشتند و با صداى بلند گفتند فاطمه پشت در است.
اما از آخر جمعيت دستور داده شد «و ان كانت؛ اگر چه او [= فاطمه] باشد.» آن جا بود كه آن واقعه جان سوز اتفاق افتاد. و دشمنان غاصب انتقام خود را از فدايى ولايت گرفتند. ر.ك: ابى قتيبه الامامه و السياسه، ج 1، ص 30، العقد الفريد، ج 5، ص 12 .)
ناگفته نماند اگر چه در ظاهر دشمنان، انتقام گرفتند. اما «كبودى بدن» و «سرخى خون» مظلومانه حضرت براى هميشه در حافظه تاريخ باقى ماند. و براى همه حقيقت جويان حجت بالغه و آشكار شد. و با نگاه ملكوتى اين يك «انتخاب» از سوى حضرت زهرا(سلام الله علیها) بود. تا حقانيت علوى و مظلوميت فاطمى آميخته گردد و آن مشعل نورانى در طول تاريخ افروخته ماند.
جواب: در ارتباط با سئوال و روايت نقل شده از فاطمه زهرا(سلام الله علیها)، نكاتي چند بعرض مي رسد:
الف) اين روايت در بر دارنده يك حكم شرعي قطعي نيست، و در بيان يك حكم كلي استثناءناپذير نمي باشد. بسياري از روايات شبيه روايت فوق (ذكر شده) وجود دارد كه شايد در نگاه اول ظاهري مطلق و كلي دارند ولي با توجه به روايات و مستندات ديگر، حكم تخصيص خورده و يا مقيد به قيودي مي شود كه يك بحث تفصيلي است.
ب) فرمايش حضرت زهراي مرضيه(سلام الله علیها) در روايت ذكر شده، به معناي الزام و وجوب نيست، بعبارت ديگر، در عين حال كه خروج زن از منزل و حضور او در صحنه اجتماع با رعايت موازين و حدود شرعي جايز شمرده شده است، اما در مواقع غير ضروري براي زنان بهتر آن است كه از اختلاط با مردان اجتناب كنند. و اين امر منافاتي با حضور علمي، فرهنگي، اجتماعي و سياسي زنان (با حفظ شئونات و موازين اسلامي) ندارد. كما اينكه حضرت زهرا(سلام الله علیها) خود به جبهه جنگ مي رفتند و در غزوه هاي متعددي همراه با پيامبر( صلّی الله علیه و آله و سلّم ) شركت مي كردند و در دفاع از ولايت حضور فعال داشتند و حتي سخنراني نمودند تا جايي كه در همين راه به شهادت رسيدند.
ج) بعضي از قيود و محدوديتهايي كه در احكام و روايات در مورد زنان وارد شده است به منظور پاسداشت حريم عفاف و سلامت جامعه و از همه مهمتر حفظ كرامت و شخصيت واقعي زن متناسب با رسالت همسري و مادري مي باشد. و تجربه جهان غرب در آزاديهاي نامحدود براي ارتباط زنان و مردان در جامعه (به اعتراف انديشمندان جامعه غرب) تجربه بسيار تلخي است كه زمينه انحطاط خانواده و بدنبال آن سقوط جامعه در منجلاب شهوات را فراهم نمود، كه از اين رهگذر بيشترين ضرر و زيان نسيب زنان جامعه شد و در نتيجه كرامت و شخصيت زن به پايين ترين حد خود تنزل نمود.
جواب: حديث لوح فاطمه(سلام الله علیها) در كتاب شريف كافى، ج 2، ص 470 آمده است كه ترجمه آن را ذيلاً مىآوريم.
امام صادق(علیه السّلام) مىفرمايد: پدرم به جابر بن عبدالله انصارى فرمود: من با تو كارى دارم. چه وقت برايت آسانتر است كه تو را ببينم و از تو سؤال كنم؟ جابر گفت: هر وقت شما بخواهيد. پس روزى با او در خلوت نشستند و به او فرمودند: درباره لوحى كه آن را در دست مادرم فاطمه(سلام الله علیها) دختر رسول خدا( صلّی الله علیه و آله و سلّم ) ديدهاى و آن چه مادرم به تو فرمود كه در آن لوح نوشته به من خبر ده. جابر گفت: خداوند را گواه مىگيرم كه من در زمان حيات رسول خدا خدمت مادرت فاطمه(سلام الله علیها) رفتم و او را به ولادت حسين(علیه السّلام) تبريك گفتم. در دست آن حضرت لوح سبزى ديدم كه گمان كردم از زمرّد است و نوشته سفيدى در آن ديدم كه چون رنگ خورشيد (درخشان) بود. به آن حضرت عرض كردم اى دختر پيامبر! پدر و مادرم فدايت. اين لوح چيست؟ فرمود: لوحى است كه خدا آن را بر رسولش( صلّی الله علیه و آله و سلّم ) اهدا فرمود. اسم پدرم و اسم شوهرم و دو پسرم و اسم اوصياء از فرزندانم در آن نوشته است و پدرم آن را به عنوان مژدگانى به من عطا فرموده. جابر مىگويد: سپس مادرت فاطمه(سلام الله علیها) آن را به من داد من آن را خواندم و رونويسى كردم. پدرم به او فرمود اى جابر آن را بر من عرضه مىدارى؟ عرض كرد: آرى. آن گاه پدرم همراه جابر به منزل او رفت. جابر ورق صحيفهاى بيرون آورد. پدرم فرمود: اى جابر تو در نوشتهات نگاه كن تا من برايت بخوانم. جابر در نسخه خود نگاه كرد و پدرم آن را خواند. حتى در حرفى با حرفى اختلاف نداشت. آن گاه جابر گفت خدا را گواه مىگيرم كه ديدم اين گونه در لوح نوشته بود.
بسمالله الرحمن الرحيم
اين نامهاى است از جانب خداوند عزيز حكيم براى محمد( صلّی الله علیه و آله و سلّم ) پيامبر او و نور و سفير و دربان (واسطه ميان خدا و خلق) و راهنماى او به سوى او كه روحالامين و (جبرئيل) آن را از جانب پروردگار جهانيان آورده است. اى محمد( صلّی الله علیه و آله و سلّم ) نامهاى مرا بزرگ شمار و نعمتهاى مرا سپاس گذار و الطاف مرا انكار مدار.
همانا منم خدائى كه جز من شايان پرستشى نيست. منم در هم كوبنده جباران و دولترساننده مظلومان و جزا دهنده روز رستاخيز. همانا منم خدائى كه جز من شايان پرستشى نيست هر كه جز فضل مرا اميدوار باشد (به اين كه خود را مستحق ثواب من بداند) و از غير عدالت من بترسد (به اين كه كيفر مرا ستم انگارد) او را عذابى كنم كه هيچ يك از جهانيان را نكرده باشم. پس تنها مرا پرستش كن و تنها بر من توكل نما. من هيچ پيغمبرى را مبعوث نكردم كه دورانش كامل شود و مدتش تمام گردد، جز اين كه براى او وصى و جانشينى مقرر كردم و من تو را بر پيامبران برترى دادم و وصى تو را بر اوصياء ديگر و هر دو را به دو نوهات حسن و حسين گرامى داشتم و حسن را بعد از سپرى شدن روزگار پدرش كانون علم خود قرار دادم و حسين را خزانهدار وحى خود ساختم او را به شهادت گرامى داشتم و پايان كارش را به سعادت رسانيدم. او برترين شهداء مىباشد و مقامش از همه عالىتر است. كلمه تامه (معارف و حجج) خود را همراه او و حجت رساى خود (براهين قطعى امامت) را نزد او قرار دادم به سبب عترت او پاداش و كيفر دهم. نخستين آنها سرور عابدان و زينت اولياء گذشته من است و پسر او مانند جد محمود (پسنديده) خود محمد است او شكافنده علم من و كانون حكمت من است و جعفر است كه شككنندگان درباره او هلاك مىشوند. هر كه او را نپذيرد مرا نپذيرفته سخن و وعده يقينى من است كه مقام جعفر را گرامى دارم و او را نسبت به پيروان و ياران و دوستانش مسرور سازم. پس از او موسى است كه (در زمان او) فتنهاى سخت و گيجكننده فرا گيرد. زيرا رشته وجوب اطاعت من منقطع نگردد و حجت من پنهان نشود و همانا اولياء من با جامى سرشار سيراب شوند هر كس يكى از آنان را انكار كند نعمت مرا انكار نموده و آن كه يك آيه را از كتاب من تغيير دهد بر من دروغ بسته است. پس از گذشتن دوران بنده و دوست و برگزيدهام موسى واى بر دروغبندان و منكران على(امام هشتم(علیه السّلام)) و دوست و ياور من و كسى كه بارهاى سنگين نبوت را به دوش او گذارم و به وسيله انجام دادن آنها امتحانش كنم. او را مردى پليد و گردنكش (مأمون) مىكشد و در شهرى كه (طوس) بنده صالح (ذوالقرنين) آن را ساخته است پهلوى بدترين خلقم (هارون) به خاك سپرده مىشود. فرمان و وعده من ثابت شده كه: او را به وجود پسرش و جانشين و وارث علمش محمد مسرور سازم او كانون علم من و محل راز من و حجت من بر خلقم مىباشد. هر بندهاى به او ايمان آورد بهشت را جايگاهش سازم و شفاعت او را نسبت به هفتاد تن از خاندانش كه همگى سزاوار دوزخ باشند بپذيرم و عاقبت كار فرزندش على را كه دوست و ياور من و گواه در ميان خلق من و امين وحى من است به سعادت رسانم. از او به وجود آورم دعوتكننده به سوى راهم و خزانهدار علمم حسن (امام عسگرى علیه السّلام ) را و اين رشته را به وجود پسر او «م ح م د» كه رحمت براى جهانيان است كامل كنم. او كمال موسى و بهاء عيسى و صبر ايوب را دارد. در زمان (غيبت) او، دوستانم خوار گردند و «ستمگران» سرهاى آنها را براى يكديگر به هديه فرستند. چنان كه سرهاى ترك و ديلم (كفار) را به هديه فرستند. ايشان را بكشند و بسوزانند و آنها ترسان و بيمناك و هراسان باشند.
زمين از خونشان رنگين گردد و ناله و واويلا در ميان زنانشان بلند شود. آنها دوستان حقيقى منند. به وسيله آنان هر آشوب سخت و تاريك را بزدايم و از بركت آنها شبههها و مصيبتها و زنجيرها را بردارم. درود و رحمت پروردگارشان بر آنها باد و تنها آنانند هدايت شدگان
جواب: نامگذارى دختر بچهها به نام مبارك فاطمه و يا زهرا به تنهايى اشكال ندارد. بلكه موجب بركت است و روايات فراوانى داريم كه فرزندان خود را به نامهاى خوب مانند اسامى معصومين(علیه السّلام) نامگذارى كنيد. اما به خاطر احترام حضرت زهراء(سلام الله علیها) چون اين دو نام به صورت مركب مخصوص آن بزرگوار است بهتر است از نامگذارى افراد به مجموع اسم و لقب خوددارى شود.
جواب: اين كه مىگوييم «همه امامان معصوم، فرزندان فاطمه زهرا(سلام الله علیها) هستند» به اين معنا نيست كه همه آنها را حضرت فاطمه زهرا(سلام الله علیها) به دنيا آورده است بلكه به اين معناست كه برخى از آنان فرزند بدون واسطه آن حضرت هستند مانند حضرت امام حسن و امام حسين(علیه السّلام) و بقيه نوههاى آن حضرت هستند. امام زينالعابدين(علیه السّلام) نوه فاطمه زهرا(سلام الله علیها) و حضرت فاطمه زهرا مادر بزرگ اوست، بنابراين فاطمه زهرا مادر امام حسن و امام حسين و مادر بزرگ امامان ديگر است.
جواب: غرور در لغت به معنى فريبخوردگى و در اصطلاح احساس بزرگى است كه هماهنگ با هواى نفس باشد. منشأ غرور چند چيز است:
1ـ جهالت: يعنى اعتماد قلبى شخص به اينكه عمل روحيه و صلاح است در حالى كه در واقع چنين نيست. 2ـ وسوسههاى شيطانى: پيروى از هواى نفس و شهوت. 3ـ پيروى از غضب و انتقامجويى. 4ـ دوستى دنيا و دنياطلبى. خداوند چند جاى قرآن شخص مغرور را مذمّت نموده و از فريبخوردگى برحذر مىدارد. عمدهترين عامل غرور كه در قرآن به آن اشاره شده، غرور نسبت به دنيا و ماديات است. تكبر از ماده كبر است. كبر صفت ناپسندى است كه آدمى خود را بالتر و برتر از ديگران بداند. آثار و عواقب كبر آن است كه شخص متكبر از همنشينى و رفاقت با ديگران امتناع ورزيده، توقّعات و انتظارات بيهودهاى از همنوعان خود دارد. مثلاً توقّع دارد ديگران او را اكرام و تعظيم كنند، يا در راه رفتن يا به هنگام حضور در جامعه، خرامان و بلندپروازانه رفتار مىنمايد و قصد دارد توجه ديگران را بدون دليل به خود جلب نمايد. خودبزرگبينى از بزرگترين موانع سعادت انسان است. چون آدمى را از تواضع، حلم و قبول نصيحت، ترك حسد و غيبت و امثال آنها باز مىدارد. در مذمّت و نكوهش تكبر همين بس كه خداوند شخص متكبّر را به سختترين عذابها بيم مىدهد: قيل ادخلوا ابواب جهنّم خلدين فيها فبئس مثوى المتكبّرين متكبران در بدترين جايگاه دوزخ جا داده مىشوند.
با اين تعاريف، هرگونه رفتار مغرورانه و متكبرانه نكوهيده و مطرود است و در مقابل اين دو صفت، رفتار مبتنى و متّكى بر متانت، تواضع و سنگينى مورد تحسين و سفارش دين مىباشد.
درباره حضور حضرت زهرا(سلام الله علیها) در جامعه و گفتگوى حضرت با مردان، خبرهاى متعددى رسيده، مثلاً در بعضى روايتها نقل شده كه حضرت براى گرفتن حقوق پايمال شدهى خود به نزد دستگاه حكومتى وقت مىرود و از حقوق خود و فرزندانش دفاع مىنمايد. يا در خبر ديگرى مىخوانيم حضرت براى ايراد خطبه در مسجد حضور مىيابند و خطبهاى معروف بيان مىكنند كه تاريخنويسان آن را ثبت و ضبط نمودهاند. يا بعضى اخبار حاكى از آن است كه حضرت(سلام الله علیها) با بعضى صحابه پيامبر گفتگوهايى داشته است. براى مثال در يكى از روايتها نقل شده كه سلمان به دعوت اميرالمؤمنين(علیه السّلام) به منزل فاطمه(سلام الله علیها) رفت. حضرت زهرا(سلام الله علیها) تا سلمان را ديد فرمود: اى سلمان! پس از وفات پدرم، با من جفا كردى (كه به ديدارم نيامدى)، و آنگاه اجازه نشستن داد و شروع به صحبت نمود يا در روايت ديگر مىخوانيم: عربى وارد مسجد پيامبر( صلّی الله علیه و آله و سلّم ) شد و از مردم كمك خواست. پيامبر به اصحاب خود نگريست. سلمان فارسى برخاست تا نياز آن بيچاره را برطرف سازد. هر جا رفت با دست خالى برگشت. در بازگشت به مسجد چشمش به منزل حضرت زهرا(سلام الله علیها) افتاد. با خود گفت: فاطمه سرچشمه نيكوكارى است. درب خانه را كوبيد و داستان عرب مستمند را شرح داد. حضرت زهرا(سلام الله علیها) با اينكه خود و فرزندانش و همسرش گرسنه بودند پيراهن خود را به سلمان داد تا در مغازه يك يهودى گرو گذاشته و مقدارى خرما و جو قرض بگيرد. يا در خبر ديگرى مىخوانيم سلمان از ديدن چادر وصلهدار و سادهى حضرت زهرا(سلام الله علیها) اظهار تعجب مىكند. حضرت زهرا(سلام الله علیها) در پاسخ مىفرمايد: اى سلمان! خداوند بزرگ، لباسهاى زينتى و تختهاى طلايى را براى ما در روز قيامت ذخيره كرده است! البته اخبار و روايات بيش از اين است و ما فقط چند نمونه را براى شاهد بحث آورديم.
اگر در ادامه صحبت بتوانيم ويژگىهاى حضرت زهرا(سلام الله علیها) را كه نمونه يك انسان كامل است تبيين و تشريع كنيم، حضور حضرت در جامعه براى ما شگفتانگيز و غريب نخواهد بود. عفّت كه خصوصيّت بارز يك زن مؤمنه است، به معنى پردهپوشى، پرواپيشگى، پاكدامنى، پارسايى و بلندطبعى مىباشد. عفّت جلوههاى گوناگونى دارد و ما مىتوانيم ظهور آن را در سه بخش انديشه، گفتار و رفتار ملاحظه كنيم.
1ـ عفّت در انديشه؛ يعنى دورداشت فكر از عرصههاى آلوده و ناهنجار. 2ـ عفّت در گفتار، در اينجا سه موضوع مطرح است: الف) آهنگ و آواى سخن؛ رعايت ادب و عفت در كوتاهى يا بلند بودن آوا و آهنگ صدا، مورد تأكيد اخلاق اسلامى است. ب) كيفيت القاء؛ سخن نازآلود و عشوهآميز با نامحرمان، بىترديد از نمادهاى بىعفّتى در گفتار است تا جائى كه خداوند به زنان پيامبر( صلّی الله علیه و آله و سلّم ) مىفرمايد: با ناز سخن مگوئيد تا آن كس كه در دلش بيمارى است طمع نورزد. ج) درون مايهى سخن؛ محتواى سخن ممكن است
خوشايند و دلربا، يا ناخوشايند و دلگير باشد. فرهنگ افتخار آفرين اسلام، براى حراست از عفّت در كلام و گفتار، با سخنانى كه از حريم عفت دور است به مبارزه برخاسته است. مثلاً پيامبر مكرّم اسلام( صلّی الله علیه و آله و سلّم ) در روايتى مىفرمايد: «هر كس بازنى كه همسرش نباشد (نامحرم باشد) شوخى كند، خداوند براى هر واژهاى كه در دنيا بر زبان رانده است، هزار سال او را زندان خواهد كرد». 3ـ عفت در رفتار؛ شامل عفّت در پوشش و عفت جنسى است كه مسأله حجاب در دين اسلام، همان عفّت در پوشش است. زن مسلمان
پوششى را برمىگزيند كه با هويت دينى، هنجارهاى اخلاقى و شخصيت والاى انسانى و ارزشهاى اجتماعى اسلام سازگار باشد.
عفت جنسى در فرهنگ اسلامى جلوههاى زير را در بردارد:
1. پرهيز از نگاه آلوده. 2. خلوت نكردن با نامحرم. 3. تماس بدنى داشتند. 4. نداشتن تجلّى تحريكآميز در جامعه. 5. گريز از عوامل تحريكآميز. همهى اين پرهيزها به عنوان پاكدامنى آمده است.
رهآورد عفّت، آرامش روحى، سلامت جسمانى، سلامت اخلاقى، سلامت نسل، پايدارى جمال و زيبائى، پايدارى خانواده، امنيت اجتماعى و پاكنامى است.
اگر زن مؤمنه و مسلمان متصف به اوصاف ذكر شده گرديد و اخلاق و رفتار خود را بر طبق اخلاق اسلامى تطبيق نمود، و بعد در مواقع ضرورى، در بين مردم (اعم از زن و مرد) حضور پيدا كرد، نه تنها غيبى ندارد، بلكه نشان دهندهى تقوا و پرهيزكارى در بُعد روابط اجتماعى مىباشد و نيز همه موظفند اين مسائل را در ارتباطات اجتماعى مراعات نمايند.
آرى حضرت زهرا گاهى در جامعه و در بين مردم حضور مىيافت، اما اين حضور و ظهور حضرت، تبلور و نماد ايمان و تقوا بود و به همين دلايل است كه ايشان شايستگى آن را دارد كه نمونه و الگوى انسانها تا روز قيامت باشد. با آرزوى اينكه خداوند به ما توفيق دهد تا از رهروان و دوستداران اهل بيت(علیه السّلام) باشيم. انشاءالله
جواب: سيد ابن طاوس در كتاب «زوائد الفوائد» مىگويد: محمد بن ابى العلاء همدانى واسطى و يحيى بن محمد بن حويج بغدادى گفتند: ما با هم به نزد احمد بن اسحاق قمى در قم رفتيم. احمد بن اسحاق از ياران امام حسن عسكرى(علیه السّلام) است، در زديم، دختر بچهى عراقى بيرون آمد، از احمد بن اسحاق پرسيديم، آن دختر بچه گفت: امروز روز عيد است و او به عيد خود مشغول است، نزد خودم گفتم: سبحان الله، اعياد شيعه چهار عيد بيشتر نيست: عيد فطر، عيد قربان، عيد غدير و جمعه. آن دختر بچه گفت: احمد بن اسحاق از سَرْوَرِ خود امام حسن عسكرى(علیه السّلام) روايت مىكند كه اين روز، روز عيد است و نزد اهلبيت و پيروان آنان، از همهى عيدها افضل است. گفتيم: براى ما از آقا اجازه بگير و ما را به او معرفى كن. آن دختر بچه بر احمد بن اسحاق وارد شد و ما را معرفى كرد. احمد بن اسحاق از خانه بيرون آمد در حالى كه تازه غسل كرده بود و هنوز بدنش خشك نشده بود. ما گفتيم: آقا چنين بيرون آمدن خوب نيست. گفت: شما مقصّر نيستيد، من براى امروز كه روز عيد است غسل كردهام. گفتيم: مگر امروز روز عيد است؟! گفت: بله روز عيد است. آن روز، روز نهم ربيع الاول بود. احمد بن اسحاق ما را به داخل خانه برد و نشستيم. احمد بن اسحاق گفت: روزى من به قصد مولايم امام حسن عسكرى به سُرَّ مَنْ رأى رفتم همانطورى كه شما به قصد من آمدهايد، اجازه خواستم، اجازه داد. در مثل امروز كه نهم ربيع الاول است بر آن حضرت وارد شدم، ديدم امام حسن عسكرى(علیه السّلام) براى همه خادمها مقرّر فرموده كه لباس تازه بپوشند و خودش هم عُود روشن كرده است. گفتم: پدران و مادرانمان به فداى تو باشند آيا براى اهلبيت عيدى روى داده است؟ آن حضرت گفت: چه روزى از امروز كه نهم ربيع الاول است، گرامىتر و محترمتر؟!
علامه مجلسى پس از نقل حديث، چنين آورده است: وفات امام حسن عسكرى(علیه السّلام) در هشتم ربيع الاول واقع شده است. بنابراين آغاز امامت حضرت ولى عصر(عج) روز نهم ربيعالاول است. شايد تعظيم و بزرگداشت روز نهم ربيع اول، از اين جهت باشد.
دربارهى روز نهم ربيع الاول، در بحار الانوار، ج 31، ص 118 به بعد نيز مطالبى را آورده است. در سفينة البحار، جلد اول، در ضمن مادهى تسع به فضيلت روز نهم ربيع الاول، اشاره كرده و برخى از روايات بحارالانوار را آورده است. در سفينة البحار در ماده عود نيز اشاره به فضيلت عيد ربيع الاول كه روز نهم آن است، كرده است. در كتاب «الانوار النعمانيّة» جلد اول، چاپ تبريز، ص 108 تحت عنوان «نورٌ سماوىٌ» دربارهى روز نهم ربيع الاول، بحث و بررسى به عمل آورده است.
يادآورى: على و آل على عليهم السلام در جامعه اسلامى آن روز داراى دشمنان فراوانى بودند. اين دشمنان سعى در نابودى آنها مىكردند. براى همين آل على اسرارى داشتند كه جز خواصّ كسى از آن اسرار خبر نداشت. يكى از آن اسرار همين روز نهم ربيع الاول است و جز خواص كسى از آن آگاه نمىشود.
شيعيان روز نهم ربيع الاول را گرامى مىدارند و يكى از عوامل تعظيم اين روز به امامت رسيدن حضرت بقيةالله الاعظم است. گرامى داشتن اين روز، اسرار ديگرى هم دارد. براى اطلاع بيشتر به تفسير صافى، ج دوم، ص 311، س 8، چاپ سنگى دو مجلّدى، مراجعه كنيد.
جواب: زهرا در لغت به معناى درخشنده، تابناك و سفيدروى آمده است. با به آنچه در برخى روايات آمده است علت نامگذارى حضرت به اين نام اين بوده است كه وقتى حضرت زهرا(سلام الله علیها) در محراب عبادت به نماز مىايستاد نور آن حضرت براى اهل آسمان به مانند ستارگان براى ساكنان زمين مىدرخشيده است و در برخى روايات علت نامگذارى به اين نام درخشندگى آسمان و زمين به نور آن حضرت هنگام خلقت آن حضرت در عالم انوار آمده است. در خصوص حفظ و نگهدارى صاحب نام زهرا از سوى حضرت زهرا(سلام الله علیها) مستندى نيافتيم.
جواب: حضرت زهرا(سلام الله علیها)، از نظر نسبى، فقط مادر كسانى هستند كه از طرف پدرى يا مادرى سلسلهى آباء و اجداد آنان به ايشان منتهى مىگردد. و سايرين چه شيعه و غير شيعه، حضرت زهراء(سلام الله علیها) مادرشان نخواهد بود.از آنجا كه ازدواج شيعيان، با هم مذهب خودشان است و در ميان آنان عده زيادى از نسل و اولاد فاطمه زهرا(سلام الله علیها) هستند معمولاً هر شيعهاى اگر در مورد آباء و اجداد و مادران و جدّات خود يك بررسى كند در ميان آنان فردى كه از نسل حضرت زهرا(سلام الله علیها) باشد، يافت مىشودو اگر يافت شد، قطعا از نسل و فرزندان ايشان خواهد بود. اما گاه مقصود از اينكه ما فرزندان ايشان هستيم، فرزند نسبى نيست، مقصود اين است كه ايشان مادر معنوى ما و ما فرزندان معنوى ايشان هستيم. از آنجا كه كسانى كه الگوى هدايت ما هستند حق حيات معنوى بر گردن مادارند، ما آنان را به منزله پدر يا مادر معنوى خود تلقى مىكنيم. همچنانكه وقتى در مورد استاد و معلم خود مىگوئيم، حق پدرى بر گردن ما دارد؛ او پدر ماست و ما فرزندان اوئيم؛ مقصود اين نيست كه از لحاظ نسبى او پدر ما و ما فرزند او هستيم.
جواب: اگر بخواهيم مسأله گريه حضرت فاطمه(سلام الله علیها) را درست بفهميم بايد مطالب زير بدرستى فهميده شود:
1. غصب خلافت
2. غصب فدك
3. غصب عوالى
4. منع فاطمه زهرا از ارث پدرش پيامبر اكرم( صلّی الله علیه و آله و سلّم ) كه شامل اين موارد بود:
الف ـ زمينهايى كه انصار به پيامبر داده بودند
ب ـ سرزمينهاى بنى نضير
ج ـ دو قلعه وطيح و سلالم
د ـ خمس تمام سرزمينهايى كه با لشكركشى فتح شده بود.
5. عظمت فاطمه زهرا(سلام الله علیها)
6. عظمت حضرت على(علیه السّلام)
7. ستمهايى كه بر شخص فاطمه زهرا(سلام الله علیها) كردند.
8. ستمهايى كه بر شخص حضرت على(علیه السّلام) كردند.
در حق حضرت فاطمه زهرا آن اندازه ستم كردند كه حتى مانع گريه او در خانهاش شدند و او براى گريه وناله به قبور شهدا مىرفت و در آنجا گريه مىكرد و فرياد مظلوميت سر مىداد.
با توجه به اين موضوعات هشتگانه، مطالبى درباره گريه حضرت فاطمه زهرا(سلام الله علیها) تقديم مىگردد:
در حديثى آمده است: بكائون پنج نفرند:
حضرت آدم(علیه السّلام)، حضرت يعقوب(علیه السّلام)، حضرت يوسف(علیه السّلام)، حضرت فاطمه زهرا(سلام الله علیها) و حضرت امام زينالعابدين(علیه السّلام). حضرت يعقوب در فِراق يوسف آنقدر گريه كرد كه به او گفتند: اگر اين قدر گريه بكنيد، هلاك مىشويد. امام زينالعابدين(علیه السّلام) بيست يا چهل سال براى پدرش امام حسين(علیه السّلام) گريه كرد. حضرت يوسف در فراق پدرش آنقدر گريه كرد كه زندانيان گفتند: يا شب گريه بكن يا روز. حضرت فاطمه هم در فراق پدر آنقدر گريه كرد كه اهل مدينه ناراحت شدند و حضرت فاطمه براى اينكه اهل مدينه ناراحتنشوند به قبور شهداء مىرفت و در آنجا گريه مىكرد و شب برمىگشت، (بحارالانوار، ج 43، ص 155، ح 1) .
حقيقت اين است كه گريه حضرت فاطمه زهرا(سلام الله علیها) تنها براى از دست دادن پدر نبود بلكه آن گريهها مردم را به ياد دردها و رنجهايى مىانداخت كه حضرت فاطمه زهرا( صلّی الله علیه و آله و سلّم ) از هيئت حاكمه ديده بود و همچنين حقيقت اين است كه مردم مدينه از گريه حضرت فاطمه ناراحتنمىشدند بلكه اين هيئت حاكمه بود كه از اين گريهها رنج مىبردند و هيئت حاكمه اعتراض مىكردند نه اهل مدينه، (مأساة الزهرا، سيد جعفر مرتضى عاملى، ج 1، ص 335 و 337، چاپ اول، بيروت 1414قمرى) .
البته در اين حديث نيامده كه مردم مدينه بگويند: يا شب گريه بكن و يا روز.
در حديث غير قابل اعتمادى آمده است كه مردم آمدند و گفتند: يا على! فاطمه هم شب گريه مىكند و هم روز و ما راحتى و آسايش نداريم. شما از او بخواهيد كه يا شب گريه كند و يا روز. آن حضرت هم در جواب آنها گفت: چشم. حضرت على(علیه السّلام) به حضرت فاطمه گفت:بزرگان مدينه چنين مىگويند: حضرت زهرا(سلام الله علیها) گفت: يا على! در ميان اين مردم خيلى كم مىمانم و قسم به خدا ساكت نمىشوم. حضرت على(علیه السّلام) براى فاطمه زهرا(علیه السّلام) اطاقى در قبرستان بقيع ساخت. حضرت زهرا هر روز با حسن و حسين به آنجا مىرفت و تا شب مىماند و گريهمىكرد. شب على(علیه السّلام) مىرفت و او را به خانه مىآورد. حضرت فاطمه 27 روز چنين عمل كرد و پس از آن مريض شد.
اين حديث، معروف به حديث فضه است ولى معلوم نيست از چه مأخذى است و براى همين قابل اعتماد نيست، (بحارالانوار، ج 43، ص 174، ح 15) .
بيتالاحزان
در روايات آمده است كه حضرت فاطمه پس از پيامبر اسلام هميشه محزون و غمگين بود و هيچگاه نخنديد و آنگاه كه مريض شد در شكايت خودش به سوى خدا چنين مىگفت: «يا حىّ يا قيّوم برحمتك استغيث فأغثنى،اللهم زحزحنى عن النار و ادخلنى الجنة و الحقنى بأبى محمد صلى الله عليه و آله»، (بحارالانوار، ج 43، ص 217) .
از آنچه گذشت فهميده شد كه:
1. حضرت فاطمه تنها براى مرگ پدر گريه نمىكرد بلكه ستمهايى بر او شده بود و او با گريه فرياد مظلوميت سر مىداد. پس علت گريه فقدان پدر و ستمها بود.
2. مردم مدينه از گريههاى او ناراحت نمىشدند بلكه هيئت حاكمه از گريههاى او ناراحت مىشدند چون گريه حضرت فاطمه ستمهاى هيئت حاكمه را بر ملا مىساخت.
3. گريهها با صداى بلند بود و براى همين مردم مىشنيدند و هيئت حاكمه بخاطر بلند گريه كردن اعتراض مىكردند و گرنه گريه بى صدا كه به گوش كسى نمىرسد.
4. گريه آن حضرت پس از وفات پيامبر اسلام( صلّی الله علیه و آله و سلّم ) شروع شد.
5. گريه مظلوميت، بدون اشك نمىشود همانطوريكه گريه شوق هم بى اشك نمىشود.
6. گريهاش شبانه روز بود چون مظلوم همواره گريان است. البته وقتى مىگوئيم شبانهروز گريه مىكرد معنايش اين نيست كه از طلوع فجر تا غروب آفتاب گريه مىكرد و از غروب آفتاب تا طلوع فجر گريه مىكرد بلكه معنايش اين است كه مظلوميت او شب و روز نداشت و درهر فرصتى گريه مىكرد مانند امام زينالعابدين كه چهل سال گريه كرد. اين چهل سال نه اينكه از اول تا آخر گريه مىكرد بلكه در هر فرصتى گريه به او دست مىداد.
7. آنها آن همه ستم كردند و با اين حال راضى نبودند حتى او گريه هم بكند و مانع گريه او مىشد.
8. مآخذى كه براى مطالعه مظلوميت فاطمه زهرا مناسب است، كتاب «مأساة الزهرا» است.«
منبع: نرم افزار معمای هستی
/خ
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}